گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هفتم
سوره توبه



اين سوره داراى 129 آيه است كه همه در (مدينه ) نازل شده
توجه به چند نكته
توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است :
1- نامهاى اين سوره
مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ برده نام مى شود ذكر كرده اند، كه از همه معروفتر (برائت ) و (توبه ) و (فاضحه ) است ، و هر يك از اين نامها دليل روشنى دارد، نام برائت به اين جهت بر اين سوره گذارده شده كه آغاز آن برائت و بيزارى خداوند از مشركان پيمان شكن است .
و (توبه ) به اين خاطر است كه در اين سوره سخن از (توبه ) فراوان به ميان آمده ، و نامگذارى به (فاضحه ) به جهت آن است كه آيات مختلفى از آن موجب رسوائى و فضاحت منافقان و پردهبردارى از روى اعمالشان بوده است .
2- تاريخچه نزول سوره
اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هائى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه نازل گرديد، و همانگونه كه گفتيم داراى 129 آيه است .
آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند، و مطالعه آيات سوره نشان مى دهد كه قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك ، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ ، و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است .
از آغاز سوره تا آيه 28 قبل از فرا رسيدن مراسم حج نازل گرديده ، و همانطور كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد، آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤ منان على (عليه السلام ) به مردم ابلاغ شد.
3- محتواى سوره
از آنجا كه اين سوره به هنگام اوج گرفتن در جزيره عرب و پس از در هم شكسته شدن آخرين مقاومت مشركان نازل گرديده ، محتواى آن داراى اهميت ويژه و فرازهاى حساسى است .
قسمت مهمى از آن پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، و الغاء پيمانهائى است كه با مسلمانان داشتند (بخاطر نقض مكرر اين پيمانها از طرف آنان ) تا بقاياى بت پرستى براى هميشه از محيط اسلام بر چيده شود.
و از آنجا كه با گسترش اسلام و در هم شكسته شدن صفوف دشمنان عده اى تغيير چهره داده ، خود را در صفوف مسلمانان جاى دادند، تا در فرصت مناسب به اسلام ضربه كارى زنند، قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد.
بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا است ، زيرا در اين موقع حساس غفلت از اين موضوع حياتى باعث ضعف و عقب نشينى و يا شكست مسلمانان مى شد.
بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب (يهود و نصارى ) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى و روشنگرى سخن مى گويد.
و نيز در آيات ديگرى به تناسب بحثهاى مربوط به جهاد، مسلمانان را به اتحاد و فشردگى صفوف دعوت مى كند و متخلفين يعنى افراد سست و تنبلى كه به بهانه هاى مختلف شانه از زير بار وظيفه جهاد تهى مى كردند شديدا سرزنش و ملامت و به عكس از مهاجرين نخستين و ساير مؤ منان راستين مدح و ستايش
مى كند.
و از آنجا كه جامعه گسترده اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مى بايست بر طرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات ، و پرهيز از تراكم و كنز ثروت ، و لزوم تحصيل علم ، و وجوب تعليم افراد نادان را ياد آور مى شود.
علاوه بر مباحث فوق ، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، مساءله ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است ، موضوع گرفتن جزيه از اقليتها و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است .
4 چرا اين سوره بسم الله ندارد؟
پاسخ اين سؤ ال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد، زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن ، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است ، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با (بسم الله الرحمن الرحيم ) كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفت رحمانيت و رحيميت خدا است ، تناسب ندارد.
اين موضوع در روايتى از على (عليه السلام ) نقل شده است .
گروهى نيز معتقدند چون اين سوره در حقيقت دنباله سوره انفال است ، زيرا در سوره انفال پيرامون پيمانها سخن گفته شده ، و در اين سوره پيرامون الغاى پيمانهاى پيمانشكنان بحث شده ، لذا بسم الله در ميان اين دو ذكر نشده است .
روايتى نيز در اين باره از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .
و هيچ مانعى ندارد كه علت ترك (بسم الله ) هر دو موضوع باشد، كه به يكى در روايت نخست و به ديگرى در روايت دوم اشاره شده است .
5- فضيلت و سازندگى اين سوره
در روايات اسلامى اهميت خاصى به تلاوت اين سوره و سوره انفال ، داده شده است ، از جمله در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (من قراء برائة و الانفال فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة امير المؤ منين حقا): (كسى كه سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند روح نفاق در او داخل نمى شود و از پيروان راستين على (عليه السلام ) خواهد بود).
بارها گفته ايم اهميت فوق العاده اى كه در روايات به خواندن سوره هاى مختلف داده شده نه به اين معنى است كه خواندن بدون انديشه و عمل سبب مى شود كه به طرز خارق العاده اى اين آثار آشكار شود، و فى المثل كسى كه الفاظ برائت و انفال را بدون كمترين فهم معنى آنها بخواند از نفاق بيگانه و در صف شيعيان راستين قرار خواهد گرفت ، بلكه اينها در حقيقت اشاره به محتواى سوره و اثر سازنده آن در تربيت فرد و اجتماع است ، كه آنهم بدون فهم معنى و آمادگى براى عمل ممكن نيست ، و از آنجا كه صفوف مؤ منان راستين و منافقان و خطوط اصلى زندگى آنان در اين دو سوره به طرز واضحى مشخص شده ، و براى آنها كه مرد عملند نه سخن ، راه را كاملا روشن ساخته است ، بنابر اين تلاوت آنها به ضميمه فهم محتوا و پياده كردن آن در زندگى ، اين اثر فوق العاده را دارد و آنها كه به قرآن و آيات نورانيش همانند يك افسون مى نگرند در حقيقت از روح اين كتاب تربيتى و انسانساز بيگانه اند.
اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده بقدرى زياد است كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود سوره برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى كردند!
6 يك واقعيت تاريخى كه بعضى سعى دارند آنرا بپوشانند
تقريبا تمام مفسران و مورخان اتفاق نظر دارند كه هنگامى كه اين سوره يا آيات نخستين آن نازل شد و پيمان هائى را كه مشركان با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند لغو كرد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى ابلاغ اين فرمان آن را به ابو بكر داد تا در موقع حج در مكه براى عموم مردم بخواند سپس آن را گرفت و به على (عليه السلام ) داد و على (عليه السلام ) ماءمور ابلاغ آن گرديد و در مراسم حج بهمه مردم ابلاغ كرد گرچه جزئيات و شاخ و برگ آن را متفاوت نقل كرده اند ولى توجه به چند نكته زير مى تواند حقيقتى را براى ما روشن سازد:
1- (احمد حنبل ) پيشواى معروف اهل سنت در كتاب (مسند) خود از (ابن عباس ) چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلان شخص را (منظور ابو بكر است كه از روايات آينده روشن مى شود) فرستاد و سوره توبه را به او داد (تا به مردم به هنگام حج ابلاغ كند) سپس على (عليه السلام ) را به دنبال او فرستاد و آن را از او گرفت و فرمود (لا يذهب بها الا رجل منى و انا منه ): (ابلاغ اين سوره تنها به وسيله كسى بايد باشد كه او از من است و من از اويم ).
2- و نيز در همان كتاب از (انس بن مالك ) نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر فرستاد اما هنگامى كه به (ذى الحليفه ) (نام ديگرش مسجد شجره است كه در يك فرسخى مدينه قرار دارد) رسيد فرمود:
(لا يبلغها الا انا او رجل من اهل بيتى فبعث بها مع على ):
(اين سوره را جز خودم يا كسى كه از خاندان من است نبايد ابلاغ كند. سپس آنرا با على (عليه السلام ) فرستاد).
3- و نيز در همان كتاب به سند ديگر از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه سوره برائت را با او فرستاد على (عليه السلام ) عرض كرد اى پيامبر خدا! من خطيب و سخنور نيستم ، پيامبر فرمود چاره اى جز اين نيست ، كه يا من آنرا بايد ببرم يا تو، على (عليه السلام ) گفت : اكنون كه چنين است من مى برم ، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (انطلق فان الله يثبت لسانك و يهدى قلبك ): (برو كه خداوند زبان تو را ثابت مى دارد و قلب تو را هدايت مى كند) سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستش را بر دهان على (عليه السلام ) گذارد (تا به بركت آن زبانش گويا و فصيح گردد).
4- (نسائى ) پيشواى مشهور اهل سنت در كتاب (خصائص ) از (زيد بن سبيع ) از على (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر به سوى اهل مكه فرستاد، سپس او (على (عليه السلام ) را به دنبال وى فرستاد و گفت نامه را از او بگير و به سوى مكه برو، على (عليه السلام ) در راه به ابو بكر رسيد و نامه از او گرفت ، ابوبكر محزون بازگشت و به پيامبر عرض كرد: انزل فى شى ؟ آيا درباره من آيه اى نازل شده ؟ (كه مرا از اين كار عزل كردى ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود نه ، (الا انى امرت ان ابلغه انا او رجل من اهل بيتى ): (من ماءمور شدم كه يا خودم آنرا ابلاغ كنم يا مردى از خاندانم آنرا ابلاغ كند).
5- و نيز به سند ديگر از عبدالله ابن ارقم چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر فرستاد، هنگامى كه قسمتى از راه را پيمود،
على را فرستاد و سوره را از او گرفت و آنرا با خود (به مكه ) برد و ابوبكر در دل يك نوع ناراحتى احساس كرد (و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد) پيامبر فرمود: (لايؤ دى عنى الا انا او رجل منى ).
6- دانشمند معروف (ابن كثير) در تفسير خود از (احمد حنبل ) از (حنش ) از على (عليه السلام ) چنين نقل مى كند، هنگامى كه ده آيه از سوره برائت بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد، ابوبكر را خواند و او را براى تلاوت اين آيات براى اهل مكه مبعوث نمود، سپس به دنبال من فرستاد، و فرمود به دنبال ابوبكر برو و هر كجا به او رسيدى نامه را از او بگير... ابوبكر به سوى پيامبر بازگشت ، و پرسيد آيا درباره من چيزى نازل شده ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود نه ، (ولكن جبرئيل جائنى فقال لن يؤ دى الا انت او رجل منك ).
7- عين همين مضمون را (ابن كثير) از (زيد بن يسيغ ) نقل كرده است .
8- و نيز همان دانشمند اهل سنت اين حديث را به سند ديگر از ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن على (امام باقر) (عليه السلام )، در تفسير خود آورده است .
9- علامه (ابن اثير) دانشمند ديگر اهل سنت در (جامع الاصول ) از (ترمذى ) از (انس بن مالك ) چنين نقل كرده است ، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر فرستاد، سپس او را خواست و فرمود: لاينبغى لاحد ان يبلغ هذه الا رجل من اهلى ، فدعا عليا فاعطاه اياه : (براى هيچ كس سزاوار نيست كه اين سوره را ابلاغ كند مگر مردى از خاندانم ، سپس على (عليه السلام ) را خواست و سوره را به او داد).
10- (محب الدين طبرى ) اهل سنت در كتاب (ذخائر العقبى ) از (ابو سعيد) يا (ابو هريرة ) چنين نقل مى كند: رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابوبكر را ماءمور نظارت بر امر حج كرد هنگامى كه به سرزمين (ضجنان ) رسيد، صداى شتر على (عليه السلام ) را شنيد، و آنرا شناخت ، و به سراغ او آمده و گفت براى چه آمدى ؟ گفت خير است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با من فرستاده است ، هنگامى كه ابوبكر بازگشت (و از تغيير اين رسالت اظهار نگرانى كرد) پيامبر فرمود: لا يبلغ عنى غيرى او رجل منى يعنى عليا: هيچ كس جز خودم نبايد از طرف من ابلاغ كند، مگر كسى كه از من است ، منظورش على (عليه السلام ) بود.
در روايات ديگر تصريح شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتر مخصوص خود را به على سپرد تا بر آن سوار شود و به مكه برود و اين دعوت را ابلاغ كند، در وسط راه هنگامى كه ابوبكر صداى شتر را شنيد شناخت .
اين حديث با آنچه در بالا ذكر شد، در واقع يك مطلب را مى رساند، و آن اينكه شتر، شتر مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه در آن موقع در اختيار على (عليه السلام ) قرار داده بود، زيرا ماءموريت او ماءموريت مهمى بود.
در بسيارى ديگر از كتب معروف اهل سنت اين حديث گاهى به صورت مسند، و گاهى به صورت مرسل نقل شده است ، و از احاديثى است كه هيچ كس در اصل آن ايرادى ندارد.
مطابق بعضى از روايات كه از طرق اهل تسنن وارد شده ابوبكر پس از آنكه از منصب ابلاغ اين آيات عزل شد، به عنوان امير الحاج به مكه آمد، و بر امر حج نظارت داشت .
توضيح و بررسى :
اين حديث به روشنى فضيلت بزرگى را براى على (عليه السلام ) اثبات مى كند،
ولى متاءسفانه مانند ساير احاديثى كه از اينگونه است ، مورد بى مهرى قرار گرفته ، و جمعى تلاش و كوشش مى كنند آنرا يا به كلى از ارزش بياندازند، و يا از اهميت آن بكاهند، و براى اين كار راههائى انتخاب كرده اند!.
1- گاهى مانند، نويسنده (المنار) از ميان احاديث مربوط به اين قسمت ، تنها آن احاديثى را انتخاب كرده اند كه درباره نظارت ابوبكر بر مراسم حج سخن مى گويد، ولى درباره گرفتن سوره برائت از او و گفتارى كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود سكوت اختيار كرده اند!.
در حالى كه سكوت قسمتى از احاديث از اين موضوع دليل بر آن نمى شود كه آن همه احاديث را كه در اين باره بحث مى كند ناديده بگيرند، روش تحقيقى ايجاب مى كند كه همه احاديث را مورد توجه قرار دهند، هر چند بر خلاف ميل و پيشداوريهاى آنها باشد.
2- زمان ديگرى به تضعيف سند بعضى از احاديث مانند حديثى كه به (سماك ) و (حنش ) منتهى مى شود، پرداخته اند. (همانند همان مفسر مذكور).
در حالى كه اين حديث يك طريق و دو طريق ندارد، و راوى آن منحصر به (سماك ) و (حنش ) نيست ، بلكه به طرق متعدد در كتب معتبر آنان آمده است .
3- و زمانى به توجيه هاى شگفت انگيزى درباره متن حديث پرداخته اند، مثل اينكه گفته اند اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءموريت ابلاغ سوره را به على (عليه السلام ) داد، به خاطر اين بوده كه بنا به عادت عرب لغو پيمانها بايد به وسيله خود شخص يا يكى از خاندان او ابلاغ گردد.
در حالى كه اولا در طرق متعددى تصريح شده كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود جبرئيل براى من اين دستور را آورده ، و يا چنين ماءموريتى پيدا كرده ام .
ثانيا در بعضى از طرق اين احاديث كه در بالا ذكر شد مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به على (عليه السلام ) فرمود، اگر تو اين كار را نكنى من خودم بايد اقدام به اين كار كنم مگر عباس عموى پيغمبر يا يكى ديگر از بستگان او در ميان مسلمانان وجود نداشتند كه اگر على (عليه السلام ) نرود بايد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به اين كار كند.
ثالثا براى اصل اين موضوع كه عادت عرب چنين بوده است هيچ گونه مدركى ذكر نكرده اند، و چنين به نظر مى رسد كه حدس و تخمين و گمانى براى توجيه حديث فوق ، طبق ميل خود بوده است .
رابعا در بعضى از طرق معتبر اين حديث جمله لا يذهب بها الا رجل منى و انا منه يا مانند آن آمده است كه نشان مى دهد پيامبر على (عليه السلام ) را همچون خودش و خويش را همچون او مى دانست (همان مضمونى كه در آيه مباهله آمده است ).
از آنچه در بالا آورديم چنين نتيجه مى گيريم كه اگر تعصبها و پيشداوريها را كنار بگذاريم پيامبر با اين كار برتر بودن مقام على (عليه السلام ) را از همه صحابه مشخص ساخته است ، (ان هذا الا بلاغ )!
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


براءة من الله و رسوله إ لى الذين عهدتم من المشركين (1)
فسيحوا فى الا رض اءربعة اءشهر و اعلموا اءنكم غير معجزى الله و اءن الله مخزى الكفرين (2)



ترجمه :

1- اين اعلام بيزارى خدا و پيامبر او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد.
2- با اين حال چهار ماه (مهلت داريد كه ) در زمين (آزادانه ) سير كنيد (و هر جا مى خواهيد برويد و بينديشيد) و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قدرت او فرار كنيد و نيز بدانيد) خداوند خوار كننده كافران است .
تفسير
پيمانهاى مشركان الغاء مى شود
در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هر يك از آنها طبق موضعگيريهايشان رفتار مى كرد:
گروهى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت .
گروههاى ديگرى در حديبيه و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بسته بودند اين پيمانها بعضى داراى مدت معين بود، و بعضى مدتى نداشت
در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بسته بودند، يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند، و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر آمدند، همانند يهود بنى نضير و بنى قريظه ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم در مقابل آنها شدت عمل به خرج داد، و همه را از مدينه طرد كرد، ولى قسمتى از پيمانها هنوز به قوت خود باقى بود، اعم از پيمانهاى مدتدار و بدون مدت .
آيه اول مورد بحث به تمام مشركان (بت پرستان ) اعلام مى كند كه : هر گونه پيمانى با مسلمانان داشته اند، لغو خواهد شد، و مى گويد (اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته ايد، مى باشد).
(برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين )
سپس براى آنها يك مهلت چهارماهه قائل مى شود، كه در اين مدت بيانديشند، و وضع خود را روشن سازند، و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آئين بت پرستى بكشند و يا آماده پيكار گردند، و مى گويد: (چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد) (ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد) (فسيحوا فى الارض اربعة اشهر)
(اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد، و از قلمرو قدرت او بيرون رويد) (و اعلموا انكم غير معجزى الله ).
(و نيز بدانيد كه خداوند كافران مشرك و بت پرست را سرانجام خوار و رسوا خواهد ساخت ). (و ان الله مخزى الكافرين )
نكته ها :
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد
1- آيا الغاى يكجانبه پيمان صحيح است ؟
مى دانيم در اسلام مخصوصا اهميت فوق العاده اى به مساءله وفاى به عهد و پايبند بودن به پيمانها حتى در برابر كافران و دشمنان داده شده است ، با اين حال اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قرآن دستور مى دهد پيمان مشركان يك جانبه لغو گردد؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به امور زير روشن مى شود.
اولا بطوريكه در آيه 7 و 8 همين سوره (چند آيه بعد) تصريح شده ، اين لغو پيمان بدون مقدمه نبوده است ، بلكه از آنها قرائن و نشانه هائى بر نقض پيمان آشكار شده بود، و آنها آماده بودند در صورت توانائى بدون كمترين اعتنا به پيمانهائى كه با مسلمانها دارند، ضربه كارى را بر آنها وارد سازند.
اين كاملا منطقى است كه اگر انسان ببيند، دشمن خود را آماده براى شكستن پيمان مى كند و علائم و قرائن آن در اعمال او به قدر كافى به چشم مى خورد، پيش از آنكه غافلگير شود اعلام لغو پيمان كرده و در برابر او به پاخيزد.
ثانيا در پيمانهائى كه به خاطر شرايط خاص بر قوم و ملتى تحميل مى شود، و آنها خود را ناگزير از پذيرش آن مى بينند، چه مانعى دارد كه پس از قدرت و توانائى اين گونه پيمانها را به طور يكجانبه لغو كنند.
آئين بت پرستى نه يك مذهب بود و نه يك مكتب عاقلانه ، بلكه يك روش خرافى و موهوم و خطرناك بود، كه مى بايست سرانجام از جامعه انسانى برچيده شود، و اگر قدرت و قوت بت پرستان در جزيره عرب به قدرى در آغاز كار زياد بود، كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مجبور شد تن به صلح و پيمان با آنها در دهد، دليل اين نخواهد بود كه به هنگام كسب نيرو و قدرت به چنين پيمان تحميلى كه بر خلاف منطق و عقل و درايت است ، وفادار بماند، اين درست به آن مى ماند كه يك مصلح
بزرگ در ميان گاو پرستان بعضى از كشورها ظهور كند، و براى برچيدن اين برنامه دست به كار تبليغات وسيع بزند، و به هنگامى كه تحت فشار قرار گيرد، به ناچار با آنها پيمان ترك مخاصمه ببندد، ولى به هنگامى كه پيروان كافى پيدا كرد، قيام كند و براى جاروب كردن اين افكار پوسيده دست به كار شود، و پيمان خود را با آنها ملغى شده اعلام نمايد.
لذا مى بينيم اين حكم مخصوص مشركان بوده و اهل كتاب و ساير اقوامى كه در اطراف جزيره عربستان وجود داشتند، و به نوعى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بسته بودند، پيمانشان تا پايان عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محترم شمرده شد.
به علاوه مى بينيم لغو پيمان مشركان به شكل غافلگيرانه صورت نگرفت ، بلكه چهار ماه به آنها مهلت داده شد، و در مركز اجتماع عمومى حجاز، يعنى روز عيد قربان در كنار خانه كعبه اين موضوع به آگاهى همه رسانده شد، تا فرصت كافى براى فكر و انديشه بيشتر پيدا كنند، شايد دست از اين آئين خرافى كه مايه عقب ماندگى و پراكندگى و جهل و خباثت است ، بردارند، خداوند هرگز راضى نشد آنها را غافلگير سازد و مجال تفكر را از آنها سلب كند حتى اگر آماده پذيرش اسلام نشوند مجال كافى براى تهيه نيرو بمنظور دفاع از خود داشته باشند تا در يك جنگ غير عادلانه درگير نشوند!
اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نظر تربيتى و رعايت اصول انسانى نداشت هرگز نبايد با دادن مهلت چهارماهه دشمن را از خواب بيدار كند و مجال كافى براى تهيه نيرو و آمادگى جنگى به او بدهد بلكه بايد در يك روز معين پس از الغاى يك جانبه پيمان ، بدون مقدمه ، به آنها حمله كند و بساط آنان را برچيند.
بهمين دليل مى بينيم بسيارى از بت پرستان از اين مهلت چهارماهه استفاده كردند و با مطالعه بيشتر در تعليمات اسلام به آغوش ‍ آن باز گشتند.
2- اين چهار ماه از كى شروع شد؟
در پاسخ اين سؤ ال بين مفسران گفتگو است اما آنچه از ظاهر آيات فوق بر مى آيد اين است كه شروع آن از زمانى بود كه اين اعلاميه براى عموم خوانده شد و مى دانيم كه روز خواندن آن روز عيد قربان ، دهم ماه ذالحجه ، بود، بنابراين پايان آن روز دهم ماه ربيع الاول از سال بعد محسوب مى شد.
حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده نيز اين مطلب را تاييد مى كند.
آيه و ترجمه


و اءذن من الله و رسوله إ لى الناس يوم الحج الا كبر اءن الله برى ء من المشركين و رسوله فإ ن تبتم فهو خير لكم و إ ن توليتم فاعلموا اءنكم غير معجزى الله و بشر الذين كفروا بعذاب اءليم (3)
إ لا الذين عهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظهروا عليكم اءحدا فاءتموا إ ليهم عهدهم إ لى مدتهم إ ن الله يحب المتقين (4)




ترجمه :

3- و اين اعلامى است از ناحيه خدا و پيامبرش به (عموم ) مردم در روز حج اكبر (روز عيد قربان ) كه خداوند و پيامبر او از مشركان بيزارند، با اين حال اگر توبه كنيد به نفع شما است و اگر سرپيچى نمائيد بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قلمرو قدرتش خارج شويد) و كافران را به مجازات دردناك بشارت ده .
4- مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند، پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
تفسير
آنها كه پيمانشان محترم است
در اين آيات بار ديگر موضوع الغاى پيمانهاى مشركان با تاءكيد بيشترى عنوان شده است و حتى تاريخ اعلام آنرا تعيين مى كند و مى گويد: (اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند) (و اذان من الله و رسالهه الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى من المشركين و رسوله )
در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكه و آنهم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جوئى دشمن را ببندد و زبان بدگويان و مفسده جويان را قطع كند، تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.
قابل توجه اينكه تعبير (الى الناس ) بجاى (الى المشركين ) نشان مى دهد كه لازم بوده است به همه مردمى كه در آن روز در مكه حاضر مى شوند اين پيام ابلاغ شود تا غير مشركان نيز گواه بر اين موضوع باشند.
سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى كند، نخست مى گويد: (اگر توبه كنيد و به سوى خدا باز گرديد و دست از آئين بت پرستى برداريد به نفع شما است ) (فان تبتم فهو خيرلكم ).
يعنى قبول آئين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان
است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانيهايتان در پرتو آن ، سامان مى يابد، نه اينكه سودى براى خدا و پيامبر در بر داشته باشد.
بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى دهد كه (اگر از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد و از قلمرو قدرت او بيرون رويد) (و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله ).
و در پايان اين آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و مى گويد: (كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده ) (و بشر الذين كفروا بعذاب اليم ).
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان مخصوص كسانى بود كه نشانه هائى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود، لذا در آيه بعد يك گروه را استثنا كرده ، مى گويد: (مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته ايد و هيچگاه بر خلاف شرائط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند) (الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا).
(در مورد اين گروه تا پايان مدت بعهد و پيمانشان وفادار باشيد) (فاتموا اليم عهدهم الى مدتهم ).
(زيرا خداوند پرهيزكاران و آنها را كه از هر گونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى كنند دوست مى دارد) (و ان الله يحب المتقين ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
نكته ها
1- (حج اكبر) كدام است ؟
در ميان مفسران درباره منظور از روز (حج اكبر) گفتگو است ، اما آنچه از بسيارى از روايات كه از طرق اهل بيت و اهل سنت نقل شده ، استفاده مى شود اين است كه منظور از آن روز دهم ذى الحجه ، روز عيد قربان ، و به تعبير ديگر (يوم النحر) مى باشد.
پايان يافتن مدت چهار ماه تا روز دهم ماه ربيع الثانى طبق آنچه در منابع اسلامى آمده ، دليل ديگر بر اين موضوع است ، به علاوه در روز عيد قربان در واقع قسمت اصلى اعمال حج پايان مى يابد و از اينرو، روز حج ميتوان به آن اطلاق كرد.
و اما اينكه چرا آنرا (اكبر) گفته اند به خاطر آن است كه در آن سال همه گروهها اعم از مسلمانان و بت پرستان (طبق سنتى كه از قديم داشتند) در مراسم حج شركت كرده بودند ولى اين كار در سالهاى بعد به كلى موقوف شد.
علاوه بر تفسير فوق كه در روايات اسلامى نيز آمده ، و تفسير ديگرى نيز وجود دارد، و آن اينكه منظور از آن مراسم حج است ، در مقابل مراسم عمره كه (حج اصغر) ناميده مى شود.
اين تفسير نيز در پاره اى از روايات آمده است ، و هيچ مانعى ندارد كه هر
دو علت تواءما سبب اين نامگذارى شده باشد.
2- مواد چهارگانه اى كه در آن روز اعلام شد
گرچه قرآن اعلام بيزارى و برائت خدا را از مشركان به صورت سر بسته بيان كرده است ، اما از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على (عليه السلام ) ماءمور بود چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:
1- الغاى پيمان مشركان .
2- عدم حق شركت آنها در مراسم حج در سال آينده .
3- ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رايج بود.
4- ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا.
در تفسير (مجمع البيان ) از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه على (عليه السلام ) در مراسم حج آن سال خطبه اى خواند و فرمود:
(لا يطوفن بالبيت عريان و لا يحجن البيت مشرك و من كانت له مدة فهو الى مدته ، و من لم يكن له مدة فمدته اريعة اشهر): (از اين پس هيچ برهنه اى نبايد طواف خانه خدا بيايد، و هيچ بت پرستى حق شركت در مراسم حج ندارد، و آنهائى كه پيمانشان با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مدت دارد تا پايان مدت محترم است ، و آنها كه پيمانشان مدت ندارد، مدتش ‍ چهار ماه خواهد بود).
در بعضى از روايات ديگر اشاره به موضوع چهارم يعنى عدم دخول بت پرستان در خانه كعبه شده است .
3- چه كسانى پيمان مدت دار داشتند؟
از گفتار مورخان و بعضى مفسران چنين استفاده مى شود كه آنها گروهى از طايفه (بنى كنانة ) و (بنى ضمرة ) بودند كه نه ماه از مدت پيمان ترك مخاصمه آنها باقى مانده بود، و چون به مواد پيمان وفادار مانده بودند و در تقويت دشمنان اسلام شركت نداشتند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا پايان مدت نسبت به پيمانشان وفادار ماند.
بعضى ديگر طايفه اى از (بنى خزاعة ) را جزء اين گروه كه پيمانشان مدت داشت ، دانسته اند.
آيه و ترجمه


فإ ذا انسلخ الا شهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فإ ن تابوا و اءقاموا الصلوة و ءاتوا الزكوة فخلوا سبيلهم إ ن الله غفور رحيم (5)
و إ ن اءحد من المشركين استجارك فاءجره حتى يسمع كلم الله ثم اءبلغه ماءمنه ذلك باءنهم قوم لا يعلمون (6)




ترجمه :

5- هنگامى كه ماههاى حرام پايان گرفت مشركان را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و آنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد، هرگاه توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند آنها را رها سازيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است .
6- و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا كلام خدا را بشنود (و در آن بينديشد) سپس او را به محل امنش ‍ برسان چرا كه آنها گروهى ناآگاهند.
تفسير
شدت عمل تواءم با نرمش !
در اينجا وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان ، يعنى چهار ماه بيان شده است ، و شديدترين دستور را درباره آنها صادر مى كند و مى گويد: (هنگامى كه ماههاى حرام پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل
برسانيد) (فاذا انسلخ ، الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم )
سپس مى گويد: (آنها را بگيريد و اسير كنيد) (وخذوهم ).
(و آنها را در حلقه محاصره قرار دهيد) (و احصروهم ).
(و در كمين آنها در هر نقطه اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد) (و اقعدوا لهم كل مرصد) در اينجا چهار دستور خشن در مورد آنها ديده مى شود: (بستن راهها، محاصره كردن ، اسير ساختن ، و بالاخره كشتن ) و ظاهر اين است كه چهار موضوع به صورت يك امر تخييرى نيست ، بلكه با در نظر گرفتن شرايط محيط و زمان و مكان و اشخاص مورد نظر، بايد هر يك از اين امور كه مناسب تشخيص داده شود، عملى گردد. اگر تنها با اسارت و محاصره كردن و بستن راه بر آنها در فشار كافى قرار گيرند از اين راه بايد وارد شد.
و اگر چاره اى جز قتل نبود كشتن آنها مجاز است .
اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده ، و همانطور كه سابقا نيز اشاره كرده ايم ، مساءله آزادى مذهبى ، يعنى ترك اجبار پيروان مذاهب ديگر براى پذيرش اسلام ، منحصر به اديان آسمانى و اهل كتاب مانند يهود و نصارى است ، و شامل بت پرستان نمى شود، زيرا بت پرستى مذهب و آئين نيست كه محترم شمرده شود، بلكه انحطاط و خرافه و انحراف و بيمارى است كه به هر حال و به هر قيمت بايد ريشه كن گردد.
ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر حال و در هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند، لذا بلافاصله اضافه مى كند: (اگر آنها توبه كنند و به سوى حق
باز گردند و نماز را بر پا دارند و زكوة را ادا كنند، آنها را رها سازيد و مزاحمشان نشويد. (فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فخلوا سبيلهم ).
و در اين صورت با ساير مسلمانان كمترين تفاوتى را ندارند و در همه احكام و حقوق با آنها شريكند.
(زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است )، و كسى را كه به سوى او باز گردد، از در خود نميراند (ان الله غفور رحيم ).
سپس اين موضوع را در آيه بعد با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نماند كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آئين حق و عدالت است ، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران ، و مى گويد: اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود) (و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ).
يعنى در نهايت آرامش با او رفتار كن ، و مجال انديشه و تفكر را به آنها بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازند، و اگر نور هدايت بر دل آنها تابيد آنرا بپذيرند. بعد اضافه مى كند كه (او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش ‍ برسان ) تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد. (ثم ابلغه مامنه ).
و سرانجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى كند كه : (اين بخاطر آن است كه آنها قومى بى اطلاع و ناآگاهند) (ذلك بانهم قوم لا يعلمون ).
بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها باز گردد، اين اميد مى رود كه از بت پرستى كه زائيده جهل و نادانى است خارج شوند، و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.
در منابع شيعه و اهل سنت نقل شده كه يكى از بت پرستان پس از الغاى
پيمان آنها، به على (عليه السلام ) گفت : اى فرزند ابوطالب اگر كسى از ما بعد از گذشتن اين چهار ماه بخواهد پيامبر را ملاقات كند و مسائلى را با او در ميان بگذارد و يا سخن خدا را بشنود، آيا در امنيت خواهد بود؟!
على (عليه السلام ) فرمود آرى ، زيرا خداوند فرموده (و ان احد من المشركين استجارك فاجره ...)
و به اين ترتيب سختگيرى فوق العاده اى كه از آيه اول استفاده مى شود، با نرمشى كه در آيه دوم به كار رفته ، تعديل مى گردد، و راه و رسم تربيت همين است كه هميشه شدت عمل را با نرمش بياميزند و از آن معجونى شفابخش بسازند.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
نكته ها
1- منظور از اشهر حرم در اينجا چيست ؟
گرچه مفسران در اين باره بسيار صحبت كرده اند ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور از آن ، همان چهار ماه مهلت است كه براى مشركان مقرر گرديده كه آغاز آن روز دهم ذى الحجه سال نهم هجرى و پايان آن روز دهم ماه ربيع الثانى سال بعد بود، و اين تفسير را بسيارى از محققان پذيرفته اند، و مهمتر اينكه در روايات متعددى نيز به آن تصريح شده است .
2- آيا نماز و زكات شرط قبول اسلام است ؟
از آيات فوق در بدو نظر چنين استفاده مى شود كه براى قبول توبه بت پرستان ،
اداء نماز و زكوة نيز لازم است ، و به همين دليل بعضى از فقهاى اهل سنت ترك نماز و زكوة را دليل بر كفر گرفته اند.
ولى حق اين است كه منظور از ذكر اين دو دستور بزرگ اسلامى آن است كه در تمام مواردى كه ادعاى اسلام مشكوك به نظر برسد همان گونه كه در مورد بت پرستان آنروز غالبا چنين بود انجام اين دو وظيفه بزرگ اسلامى را به عنوان نشانه براى اسلام آنها قرار دهند.
و يا اينكه منظور اين است كه آنها نماز و زكات را به عنوان دو قانون الهى بپذيرند و به آن گردن نهند، و به رسميت بشناسند، هر چند از نظر عمل در كار آنها قصورى باشد، زيرا دلائل فراوانى داريم كه تنها با ترك نماز و يا زكات انسان در صف كفار قرار نمى گيرد، هر چند اسلام او بسيار ناقص است .
البته اگر ترك زكات به عنوان قيام بر ضد حكومت اسلامى باشد، سبب كفر خواهد بود، ولى اين بحث ديگرى است كه ارتباط به موضوع ما ندارد.
3- ايمان زائيده علم است
از آيات فوق اين نكته نيز استفاده مى شود كه عامل مهم بى ايمانى جهل است و سرچشمه اصلى ايمان علم و آگاهى است ، لذا براى ارشاد و هدايت مردم بايد امكانات كافى براى مطالعه و انديشه در اختيار آنها گذارد تا بتوانند راه حق را پيدا كنند نه اينكه كوركورانه و يا از روى تقليد اسلام را پذيرا شوند.
آيه و ترجمه


كيف يكون للمشركين عهد عندالله و عند رسوله إ لا الذين عهدتم عند المسجد الحرام فما استقموا لكم فاستقيموا لهم إ ن الله يحب المتقين (7)
كيف و إ ن يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم إ لا و لا ذمة يرضونكم باءفواههم و تاءبى قلوبهم و اءكثرهم فسقون (8)
اشتروا بايت الله ثمنا قليلا فصدوا عن سبيله إ نهم ساء ما كانوا يعملون (9)
لا يرقبون فى مؤ من إ لا و لا ذمة و اءولئك هم المعتدون (10)




ترجمه :

7- چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى كه آنها همواره آماده شكستن پيمانشان هستند) مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد (اين گروه كه پيمان خود را محترم شمردند) مادام كه در برابر شما وفادار باشند شما نيز وفادارى كنيد كه خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
8- چگونه (پيمانشان ارزش دارد) در حالى كه اگر بر شما غالب شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را، شما را با زبان خود خشنود مى كنند ولى دلهاى آنها ابا دارد و اكثر آنها نافرمانبردارند.
9- آنها آيات خدا را به بهاى كمى فروختند و (مردم را) از راه او باز داشتند، آنها اعمال بدى انجام مى دادند.
10- (نه تنها درباره شما) درباره هيچ فرد با ايمانى رعايت خويشاوندى و پيمان را نمى كنند و آنها تجاوزكارانند.
تفسير
تجاوزكاران پيمان شكن !
همانگونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را مگر گروه خاصى لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در آيات مورد بحث دليل و علت اين كار را بيان مى كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى گويد:
(چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند)؟! (كيف يكون للمشركين عهد عند الله و عند رسوله ).
يعنى اينها با اين اعمال و اينهمه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.
بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده مى گويد: (مگر كسانى كه با آنها نزد مسجدالحرام پيمان بستيد) (الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام ).
(اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد) (فما استقاموا لكم فاستقيموالهم ).
(زيرا خداوند پرهيزكاران و آنها كه از هر گونه پيمان شكنى اجتناب مى ورزند دوست دارد) (ان الله يحب المتقين ).
در آيه بعد همين موضوع با صراحت و تاءكيد بيشترى بيان شده است ، و باز به صورت استفهام انكارى مى گويد: (چگونه ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچگاه نه مراعات
خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را) (كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة ).
(ال ) به معنى خويشاوندى است و بعضى آنرا به معنى عهد و پيمان دانسته اند، در صورت اول منظور اين است كه قريش اگر چه خويشاوند پيامبر و گروهى از مسلمانان بودند ولى هنگامى كه خودشان كمترين اعتنائى به اين موضوع نداشته باشند و احترام خويشاوندى را رعايت ننمايند، چگونه انتظار دارند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان در مورد آنها رعايت كنند. و در صورت دوم تاءكيدى براى ذمة كه آنهم به معنى عهد و پيمان است محسوب مى شود.
راغب در كتاب (مفردات ) ريشه اين كلمه را از (اليل ) به معنى درخشندگى مى داند چه اينكه پيمانهاى محكم و خويشاونديهاى نزديك داراى درخشندگى خاصى هستند.
بعد قرآن اضافه مى كند كه هيچگاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا : (آنها مى خواهند شما را با دهان خود راضى كنند، ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد) (يرضونكم بافواههم و تابى قلوبهم ).
دلهاى آنها از كينه و انتقامجوئى و قساوت و سنگدلى و بى اعتنائى به عهد و پيمان و رابطه خويشاوندى پر است ، اگر چه با زبان خود اظهار دوستى و مودت كنند.
و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده مى گويد: و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند (و اكثرهم فاسقون ).
در آيه بعد يكى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى دهد: (آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زودگذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند) (اشتروا بايات الله
ثمنا قليلا فصدوا عن سبيله ).
در روايتى چنين آمده كه ابوسفيان غذائى ترتيب داد و جمعى از مردم را به مهمانى فرا خواند تا از اين طريق عداوت آنها را در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برانگيزد.
بعضى از مفسران آيه فوق را اشاره به اين داستان دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه اين ماجرا و ساير ماجراهاى بت پرستان را شامل مى شود كه براى حفظ منافع مادى و زودگذر خويش از آيات خدا چشم پوشيدند.
بعد مى گويد: چه عمل بدى آنها انجام مى دادند (انهم ساء ما كانوا يعملون ).
هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى ساختند، و هم سد راه ديگران مى شدند، و چه عملى از اين بدتر كه انسان هم بار گناه خويش را بر دوش كشد و هم بار گناه ديگران را.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر گفتار سابق را تاءكيد مى كند كه : (اين مشركان اگر دستشان برسد، درباره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد) (لا يرقبون فى مؤ من الا و لا ذمة ).
(چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند). (و اولئك هم المعتدون ).
نه تنها درباره شما، در مورد هر كس كه توانائى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند.
گرچه مضمون آيه فوق بحثى را كه در آيات گذشته آمده تاءكيد مى كند، ولى تفاوت و اضافه اى نسبت به آن دارد، و آن اينكه در آيات گذشته سخن از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانانى بود كه در گرد او بودند، ولى در اين آيه سخن
از هر فرد با ايمانى است ، يعنى شما در نظر آنها خصوصيتى نداريد، بلكه هر كس كه مؤ من باشد و پيرو آئين توحيد، اينها با او سر دشمنى دارند، و ملاحظه هيچ چيز را نمى كنند، پس اينها در واقع دشمن ايمان و حقند. اين نظير همان چيزى است كه قرآن درباره بعضى اقوام پيشين مى گويد: (و ما نقموا منهم الا ان يؤ منوا بالله العزيز الحميد: (آنها تنها به خاطر اين مؤ منان را تحت شكنجه قرار مى دادند كه به خداوند عزيز و حميد ايمان داشتند). (سوره بروج آيه 8)
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد
1 در اينكه منظور از گروهى كه با جمله (الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام استثنا شده اند، كدام گروه بوده اند، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور همان قبايلى است كه به عهد و پيمانشان وفادار ماندند، يعنى طوايفى مانند به (بنو ضمره ) و (بنو خزيمه ) و مانند آنها.
و در حقيقت اين جمله به منزله تاءكيد نسبت به آيات گذشته است ، كه مسلمانان بايد به هوش باشند كه حساب اين گروهها را از پيمانشكنان جدا كنند.
اما اينكه مى گويد: (با آنها كه نزد مسجد الحرام پيمان بستيد)، ممكن است به خاطر اين باشد كه به هنگام صلح (حديبيه ) كه مسلمانان با مشركان قريش در سرزمين حديبيه در پانزده ميلى مكه در سال ششم هجرت پيمان بستند، گروههاى ديگرى از مشركان عرب مانند طوايفى كه در بالا اشاره شد، به اين پيمان ملحق شدند، و با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه بستند، ولى مشركان قريش پيمان خود را شكستند و سپس در سال هشتم در جريان فتح مكه اسلام
اختيار كردند، اما گروههاى وابسته مسلمان نشدند و پيمان را هم نشكستند.
و از آنجا كه سرزمين مكه منطقه وسيعى (تا حدود 48 ميل ) اطراف خود را فرا مى گيرد، تمام اين مناطق جزء (مسجدالحرام ) به شمار مى آيد چنانكه در آيه 196 سوره بقره در مورد حج تمتع و احكام آن مى خوانيم : (ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام : اين احكام مربوط به كسى است كه خانه و خانواده اش نزد مسجدالحرام نباشد و بر طبق تصريح روايات و فتاواى فقهاء احكام حج تمتع بر كسانى است كه فاصله آنها از مكه بيش از 48 ميل بوده باشد، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه صلح حديبيه كه در 15 ميلى مكه انجام شده است به عنوان عند المسجد الحرام ذكر شود.
و اما اينكه بعضى از مفسران گفته اند استثناى فوق مربوط به مشركان قريش است كه قرآن مجيد پيمان آنها را كه در (حديبيه ) بستند محترم شمرده ، نادرست به نظر مى رسد.
زيرا اولا پيمان شكنى مشركان قريش قطعى و مسلم بود اگر آنها پيمان شكن نبودند چه كسى پيمانشكن بود؟.
ثانيا صلح (حديبيه ) مربوط به سال ششم هجرت است ، در حالى كه در سال هشتم پس از فتح مكه مشركان قريش اسلام را پذيرفتند، بنابراين آيات فوق كه در سال نهم هجرت نازل شده است نمى تواند ناظر به آنها باشد.
2 همانگونه كه در سابق نيز گفته شد منظور از آيات بالا اين نيست كه تنها تصميم آنان بر پيمان شكنى به هنگام رسيدن به قدرت مجوز براى لغو يك جانبه پيمان است ، بلكه آنها اين طرز فكر خود را بارها عملا نشان داده بودند، كه هر موقع دستشان برسد ضربه كارى خود را بدون توجه به پيمان ، بر پيكر مسلمانان وارد مى سازند، و اين مقدار براى لغو پيمان كافى است .
آيه و ترجمه


فإ ن تابوا و اءقاموا الصلوة و اءتوا الزكوة فإ خونكم فى الدين و نفصل الايت لقوم يعلمون (11)
و إ ن نكثوا اءيمنهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقتلوا اءئمة الكفر إ نهم لا اءيمن لهم لعلهم ينتهون (12)
اءلا تقتلون قوما نكثوا اءيمنهم و هموا بإ خراج الرسول و هم بدءوكم اءول مرة اءتخشونهم فالله اءحق اءن تخشوه إ ن كنتم مؤ منين (13)
قتلوهم يعذبهم الله باءيديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مؤ منين (14)
و يذهب غيظ قلوبهم و يتوب الله على من يشاء و الله عليم حكيم (15)




ترجمه :

11- هر گاه توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند و ما آيات خود را براى جمعيتى كه مى دانند شرح مى دهيم .
12- و اگر پيمانهاى خود را پس از عهد خويش بشكنند و آئين شما را مورد طعن قرار دهند با پيشوايان كفر پيكار كنيد چرا كه آنها پيمانى ندارند، شايد دست بردارند.
13- آيا با گروهى كه پيمانهاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند پيكار نمى كنيد؟ در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند آيا از آنها مى ترسيد؟ با اينكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤ من هستيد.
14- با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى كند و آنها را رسوا مى سازد و سينه گروهى از مؤ منان را شفا مى بخشد (و بر قلب آنها مرهم مى نهد).
15- و خشم دلهاى آنها را از ميان مى برد و خدا توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى پذيرد و خداوند عالم و حكيم است .
تفسير
چرا از پيكار با دشمن واهمه داريد؟
يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تاءكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مساءله ضربه نهائى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است ، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه اى در آيات فوق بيان مى كند، نكات جديدى نيز در آن وجود دارد كه مطلب را از صورت تكرار و لو تكرار مجاز خارج مى سازد.
نخست مى گويد (اگر مشركان توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند (فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين ).
و در پايان آيه اضافه مى كند، (ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى دهيم ) (و نفصل الايات لقوم يعلمون ).
در آيات گذشته سخن از اين بود كه اگر توبه كنند وظيفه اسلامى نماز و زكوة را انجام دهند مزاحمشان نشويد (فخلوا سبيلهم ) اما در اينجا مى فرمايد (برادر دينى شما هستند)، يعنى هيچگونه تفاوتى با ساير مسلمانان از نظر احترام و محبت نخواهند داشت ، همانگونه كه ميان برادران تفاوتى نيست .
و اين براى آماده ساختن روح و فكر و عواطف مشركان براى پذيرش اسلام مؤ ثرتر است ، كه در يك مرحله توصيه به عدم مزاحمت مى كند و در مرحله بعد سفارش (حقوق يك برادر) را در مورد آنها مى نمايد.
(اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آئين شما را مورد مذمت قرار داده ، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد) (و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الكفر).
(چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد.) (انهم لا ايمان لهم ).
درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت .
(تا با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است ، از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند) (لعلهم ينتهون ).
در آيه بعد براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مى گويد: (چگونه شما با گروهى پيكار نمى كنيد كه پيمانهايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند) (الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول ).
شما ابتدا به مبارزه و لغو پيمان نكرده ايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه (مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است ) (و هم بدؤ كم اول مرة ).
و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است ، اين ترس كاملا بيجا است ، (آيا شما از اين افراد بى ايمان مى ترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد (اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين ).
در آيه بعد وعده پيروزى قطعى به مسلمانان مى دهد و مى گويد: (با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى كند) (قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ).
نه فقط مجازات مى كند بلكه (خوار و رسواشان مى سازد) (و يخزهم ).
و شما را بر آنها پيروز مى گرداند) (و ينصركم عليهم ).
و به اين ترتيب دلهاى گروهى از مؤ منان را كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته بودند و در اين راه قربانيهائى داده بودند شفا مى دهد (و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى نهد) (و يشف صدور قوم مؤ منين ).
بعضى از مفسران گفته اند منظور از (قوم مؤ منين ) گروه مؤ منان طائفه (بنى خزاعه ) هستند كه جمعى از بت پرستان از طايفه بنى بكر ناجوانمردانه بر آنها ريختند و غافلگيرشان ساختند و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از مردم يمن است كه اسلام را پذيرفتند ولى چون به مكه آمدند از طرف بت پرستان مورد آزار و شكنجه واقع شدند.
ولى بعيد نيست اين عبارت همه كسانى را كه به نوعى تحت فشار و شكنجه بت پرستان قرار گرفته بودند و دلهايشان از آنها پر خون بود شامل شود.
در آيه بعد اضافه مى كند كه در پرتو پيروزى شما و شكست آنها (خشم
دلهاى مؤ منان را فرو مى نشاند). (و يذهب غيظ قلوبهم ).
اين جمله ممكن است تاءكيدى براى جمله سابق (و يشف صدور قوم مؤ منين ) بوده باشد و نيز ممكن است با آن متفاوت باشد و جمله گذشته اشاره به اين باشد كه در پرتو پيروزى اسلام دلهائى كه سالها به خاطر اسلام و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى طپيد و ناراحت و بيمار بود بهبودى يافت ، و جمله دوم اشاره به اين است كه دلهائى كه به خاطر از دست دادن عزيزان و بستگان و تحمل انواع آزارها و شكنجه ها پر از ناراحتى بود آرامش خود را با كشته شدن دشمنان سنگدل باز مى يابد.
و در پايان آيه مى فرمايد (خداوند توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مى پذيرد) (و يتوب الله على من يشاء).
(و خداوند از نيات توبه كنندگان آگاه است و دستورهائى را كه درباره آنها و همچنين پيمانشكنان داده است حكيمانه مى باشد) (و الله عليم حكيم ).
ضمنا جمله هاى اخير اشاره به آن است كه ممكن است در آينده بعضى از آنها از در توبه درآيند بايد توجه داشته باشند كه خدا توبه آنها را مى پذيرد و و شدت عمل در مقابل آنها جايز نيست و نيز بشارتى است به اينكه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد شد.
به طور كلى بعضى از مفسران آيات اخير را از اخبار غيبى قرآن و از نشانه هاى صدق دعوت پيامبر دانسته اند زيرا آنچه قرآن در آن بيان كرده واقع شده است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- در اينكه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند، باز در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى اشاره به يهود و بعضى به اقوامى كه در آينده با مسلمانان
درگير شدند، مانند حكومتهاى ايران و روم دانسته اند، و بعضى اشاره به كفار قريش دانسته اند، و بعضى اشاره به پاره اى از افراد كه مسلمان شدند و مرتد گشتند.
ولى ظاهر آيات به خوبى گواهى مى دهد كه موضوع سخن همان گروه مشركان و بت پرستانى است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند، ولى عملا پيمانشان را نقض كرده بودند و آنها گروهى از مشركان اطراف مكه ، يا ساير نقاط حجاز بودند.
اما احتمال اينكه منظور يهود باشد، بسيار بعيد است ، زيرا تمام بحثهاى اين آيات پيرامون مشركان دور مى زند.
هم چنين ممكن نيست كه منظور از آن طايفه قريش باشد، زيرا قريش و سر كرده آنها ابو سفيان در سال هشتم هجرت پس از فتح مكه ظاهرا اسلام را قبول كردند، در حالى كه سوره مورد بحث ما در سال نهم نازل شده است .
و نيز اين احتمال كه منظور حكومتهاى ايران و روم باشد، بسيار از مفهوم آيات دور است ، زيرا آيات سخن از يك درگيرى فعلى مى كند، نه درگيرى هاى آينده و علاوه آنها پيامبر را از وطن خود خارج نكرده بودند.
و نيز احتمال اينكه منظور مرتدين باشد فوق العاده بعيد است زيرا تاريخ گروه نيرومندى از مرتدين را در آن زمان نشان نمى دهد كه مسلمانان بخواهند با آنها پيكار كنند، و علاوه كلمه (ايمان ) (جمع يمين ) و هم چنين كلمه عهد ظاهرا بهمان معنى پيمان ترك مخاصمه است نه پذيرش اسلام (دقت كنيد).
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى اين آيه به آتش افروزان جنگ جمل (ناكثين ) و مانند آنها تطبيق شده ، نه بخاطر آن است كه آيات درباره آنها نازل شده باشد، بلكه هدف اين است كه روح آيه و حكم آن در مورد ناكثين و گروههاى مشابهى كه بعدا روى كار خواهند آمد صادق است .
تنها سؤ الى كه باقى مى ماند اين است كه اگر منظور همان گروههاى بت پرستان پيمان شكن هستند كه در آيات گذشته از آنها سخن گفته شد چرا در اينجا تعبير مى كند (و ان نكثوا ايمانهم ): اگر آنها پيمانهاى خويش را بشكنند در حالى كه اين گروهها پيمانها را عملا شكسته بودند؟
پاسخ اين سئوال آن است كه منظور از جمله مزبور اين مى باشد كه اگر آنها به پيمان شكنى خويش ادامه دهند و دست از كار خود برندارند، بايد با آنها پيكار كنيد، نظير آنچه در معنى (اهدنا الصراط المستقيم ) مى گوئيم ، كه مفهومش اين است خدايا ما را هم چنان بر راه راست بدار، و به هدايت ما ادامه ده .
شاهد اين سخن آن است كه جمله مزبور (ان نكثوا ايمانهم ) در مقابل جمله (ان تابوا...) قرار گرفته است يعنى از دو حال خارج نيست ، يا آنها توبه مى كنند و دست از شرك و بتپرستى بر مى دارند و به راه خدا مى آيند، و يا اينكه همچنان به راه خويش ادامه مى دهند، در صورت اول آنها برادران شما هستند، و در صورت دوم بايد با آنان پيكار كنيد!
2- قابل توجه اينكه در آيات فوق نمى گويد با كافران مبارزه كنيد، بلكه مى گويد با رؤ سا و پيشوايانشان به جهاد برخيزيد، اشاره به اينكه توده مردم پيرو رؤ سا و زعماى خود هستند، هدف گيرى شما بايد هميشه آنها باشند، بايد سرچشمه هاى گمراهى و ضلالت و ظلم و فساد را ببنديد، و ريشه ها را بسوزانيد، و تا آنها هستند مبارزه با پيروانشان سودى ندارد، به علاوه اين تعبير يك نوع بلندنگرى و علو همت و تشجيع براى مسلمانان محسوب مى شود، كه طرف اصلى شما آنها هستند، خود را آماده مبارزه با آنان كنيد نه افراد كوچكشان ! عجيب اينكه بعضى اين تعبير را اشاره به ابوسفيان و مانند او از بزرگان قريش دانسته اند، در حالى كه گروهى از آنها در بدر كشته شدند و بقيه (مانند
ابو سفيان ) پس از فتح مكه ظاهرا اسلام آوردند، و در موقع نزول آيه در صف مسلمانان جاى گرفته بودند، و مبارزه با آنها مفهومى نداشت .
امروز هم اين دستور مهم قرآن به قوت خود باقى است ، براى از بين بردن ظلم و فساد، استعمار و استثمار بايد موضعگيرى ها در برابر رؤ سا و پيشوايان اين گروهها باشد، و پرداختن به افراد عادى بى ثمر است (دقت كنيد!).
3- تعبير به (اخوانكم فى الدين ) كه در آيات بالا آمده است ، لطيفترين تعبيرى است كه مى توان درباره مساوات افراد يك جامعه با محكمترين پيوندهاى عاطفى ، بيان كرد، زيرا روشنترين و نزديك ترين پيوند عاطفى در انسان كه از مساوات كامل برخوردار است ، پيوند دو برادر است .
ولى افسوس كه شكافهاى طبقاتى و بتهاى قومى و نژادى بار ديگر اين اخوت اسلامى را كه مايه غبطه همه دشمنان بود از ميان برده و برادران ديروز چنان امروز در برابر هم صف كشيده اند كه باور ناكردنى است ، و گاهى آن چنان از يكديگر كشتار مى كنند كه هيچ دشمنى با دشمن خود چنين نمى كند، و اين است يكى از اسرار عقب ماندگى امروز ما!
4- از جمله (اتخشونهم ) (آيا از آنها مى ترسيد؟) اجمالا بر مى آيد كه در ميان مسلمانان ، جمعى وجود داشت كه از اين فرمان جهاد واهمه مى كرد، يا بخاطر قدرت و قوت دشمن ، و يا بخاطر اينكه پيمان شكنى گناه است .
قرآن به آنها صريحا جواب مى گويد شما نبايد از اين انسانهاى ضعيف بترسيد، بلكه بايد از مخالفت فرمان پروردگار ترس داشته باشيد، به علاوه ترس از اينكه پيمانشكن باشيد نابجا است زيرا آنها در ابتداء مقدمات پيمان شكنى را فراهم ساختند و پيشقدم شدند.
5- منظور از جمله (هموا باخراج الرسول ظاهرا) اشاره به مساءله اخراج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از (مكه ) به هنگام هجرت به مدينه است ، كه نخست قصد آن را داشتند، و بعد قصدشان تغيير يافت ، و تبديل به قتل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فرمان خدا در همان شب از مكه خارج گرديد، و در هر صورت ذكر اين موضوع نه به عنوان نشانه اى از پيمان شكنى آنها است ، بلكه به عنوان بازگو كردن يك خاطره دردناك از جنايات بت پرستان مى باشد، كه هم قريش در آن شركت داشتند و هم قبايل ديگر، و گر نه پيمان شكنى بت پرستان از طرق ديگر آشكار شده بود.
6- از مطالب شگفت آور اينكه بعضى از پيروان مكتب جبريه آيه : (قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ) براى مكتب خود استدلال كرده اند، در حالى كه اگر ذهن خود را از تعصبها خالى كنيم ، آيه فوق كوچكترين دلالتى بر مقصود آنها ندارد، و درست به اين مى ماند كه ما براى انجام كارى سراغ يكى از دوستان خود مى رويم ، و مى گوئيم اميدواريم خداوند با دست تو اين كار را اصلاح كند، مفهوم اين سخن آن نيست كه تو مجبور در انجام اين كار هستى بلكه منظور اين است خداوند قدرتى در اختيار تو قرار داده و نيت پاكى به تو داده است كه با استفاده آن اين كار را مى توانى با آزادى اراده انجام دهى .
آيه و ترجمه


اءم حسبتم اءن تتركوا و لما يعلم الله الذين جهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤ منين وليجة و الله خبير بما تعملون (16)




ترجمه :

16- آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى شويد در حالى كه هنوز آنها كه از شما جهاد كردند و غير از خدا و رسولش را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند (از ديگران ) مشخص نشده اند (بايد آزمون شويد و صفوف از هم جدا شود) و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است .
تفسير
در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده متوجه مسئوليت سنگين خود در اين قسمت مى كند كه نبايد تصور كنيد ، تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد، بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان ، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هر گونه نفاق ، روشن مى شود.
نخست مى گويد: آيا گمان كرديد شما را به حال خودتان رها مى سازند؟ و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت ، در حالى كه هنوز مجاهدين شما، و هم چنين كسانى كه جز خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده اند، مشخص نشده اند؟ (ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤ منين
وليجة )
(وليجة ) از ماده (ولوج ) به معنى (دخول ) است ، و به كسى گفته مى شود كه محرم اسرار و گرداننده كارهاى انسان مى باشد، و معنى آن تقريبا با معنى (بطانة ) يكسان است .
در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى كند، و آن اينكه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى يابد، و شخصيت اشخاص روشن نمى شود، بلكه با دو وسيله آزمايش ، مردم آزمون مى شوند:
نخست جهاد در راه خدا، و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هر گونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان ، كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى راند و دومى دشمنان داخلى را.
جمله (لما يعلم الله ) (در حالى كه خدا هنوز ندانسته ) كه نظير آن در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود، در واقع به معنى هنوز تحقق نيافته است (به تعبير ديگر نفى علم به معنى نفى معلوم است و اين گونه تعبير معمولا در موارد تاءكيد به كار مى رود) و گرنه خداوند طبق دلايل عقلى و صريح آيات فراوانى از قرآن از همه چيز آگاه بوده و خواهد بود.
اين آيه در حقيقت شبيه نخستين آيه سوره عنكبوت است ، آنجا كه مى گويد: (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ) (آيا مردم گمان مى كنند كه آنها را به حال خود رها مى سازند و آزمايش نمى شوند؟).
و همانگونه كه در تفسير سوره آل عمران گفتيم آزمايش هاى الهى براى كشف امر مجهولى نيست ، بلكه به معنى پرورش و به منظور شكوفان كردن
استعدادها و آشكار ساختن اسرار درون افراد است .
و در پايان آيه به عنوان اخطار و تاءكيد مى فرمايد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله خبير بما تعملون ).
مبادا كسانى چنين تصور كنند، كه خدا از ارتباطهاى مخفيانه آنها با منافقين و دشمنان بى خبر است بلكه به خوبى همه را مى داند و بر طبق آن با بندگان خود رفتار خواهد كرد.
از طرز بيان آيه چنين بر مى آيد كه در ميان مسلمانان آن روز افرادى تازه به محيط اسلام گام گذارده بودند، و آمادگى روحى براى جهاد نداشتند، اين سخن درباره آنها است ، و گر نه مجاهدان راستين وضع خود را بارها در ميدانهاى جهاد تا آن روز روشن ساخته بودند.
آيه و ترجمه


ما كان للمشركين اءن يعمروا مسجد الله شهدين على اءنفسهم بالكفر اءولئك حبطت اءعملهم و فى النار هم خلدون (17)
إ نما يعمر مسجد الله من ءامن بالله و اليوم الاخر و اءقام الصلوة و ءاتى الزكوة و لم يخش إ لا الله فعسى اءولئك اءن يكونوا من المهتدين (18)




ترجمه :

17- مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خويش گواهى مى دهند آنها اعمالشان نابود (و بى ارزش ) شده و در آتش جاودانه خواهند ماند.
18- مساجد الهى را تنها كسى آباد مى كند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و نماز را بر پا دارد و زكوة را بپردازد و از چيزى جز خدا نترسد، ممكن است چنين گروهى هدايت يابند.
تفسير
عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست
از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است ، هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مهمى كه آنها به اين كار مى كردند، و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا!.
آيات فوق به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد، و در نخستين آيه تصريح مى كند:
(مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند ، با اينكه صريحا به كفر خود گواهى مى دهند) (ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر).
گواهى آنها بر كفر خودشان هم از لابلاى سخنانشان آشكار است ، و هم از لابلاى اعمالشان و حتى طرز عبادت و مراسم حجشان نيز گواه اين موضوع است .
سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده مى گويد: (اينها به خاطر نداشتن ايمان ، اعمالشان نابود مى شود و بر باد مى رود، و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد) (اولئك حبطت اعمالهم ).
و به همين دليل (آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند) (و فى النار هم خالدون ).
با اين حال نه كوشش هايشان براى عمران و آبادى مسجد الحرام يا مانند
آن ارزشى دارد، و نه انبوه اجتماعشان در اطراف خانه كعبه .
خداوند پاك و منزه است ، و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانه خدا و مساجد بايد به كلى قطع گردد.
در آيه بعد براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند، و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى دارد و مى گويد:
(تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند) (انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر)
اين اشاره به شرط اول و دوم است ، كه جنبه اعتقادى و زير بنائى دارد و تا آن نباشد هيچ عمل پاك و شايسته و خالصى از انسان سر نمى زند، بلكه اگر ظاهرا هم شايسته باشد، در باطن آلوده به انواع غرض هاى ناپاك خواهد بود.
بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده ، و مى گويد: (و نماز را بر پا دارد و زكات را بدهد) (و اقام الصلوة و آتى الزكوة ).
يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تاييد كند، هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا، و زكوة را بپردازد.
سرانجام به آخرين شرط اشاره كرده ، و مى گويد و جز از خدا نترسد. (و لم يخش الا الله ).
قلبش مملو از عشق به خدا است و تنها احساس مسئوليت در برابر فرمان او مى كند، بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى شمرد كه بتوانند در سرنوشت او و جامعه او و آينده او و پيروزى و پيشرفت او و بالاخره در آبادى كانون عبادت او، تاءثيرى داشته باشند.
و در پايان اضافه مى كند اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند (فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
نكته ها
1- منظور از عمران چيست ؟
آيا آباد ساختن مساجد به معنى آبادى ساختمان و تاءسيسات آن است ، يا به معنى اجتماع و شركت در آن ؟ بعضى از مفسران تنها يكى از اين دو قسمت را در تفسير عمران مساجد در آيه فوق انتخاب كرده اند در حالى كه مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است ، و همه اين امور را شامل مى شود.
مشركان و بت پرستان نه حق شركت در مساجد دارند، و نه تعمير و بناى ساختمان آنها و همه اين امور بايد به دست مسلمانان انجام پذيرد.
ضمنا از اين آيات استفاده مى شود كه مسلمانان نبايد هدايا و كمكهاى مشركان بلكه تمام فرق غير اسلامى را براى ساختمان مساجد خود بپذيرند، زيرا آيه اول گرچه تنها سخن از مشركان مى گويد، ولى آيه دوم كه با كلمه انما شروع شده ، عمران مساجد را مخصوص مسلمانان مى سازد.
و از اينجا روشن مى شود كه متوليان و پاسداران مساجد نيز بايد از ميان پاكترين افراد انتخاب شوند، نه اينكه افراد نا پاك و آلوده به خاطر مال و ثروتشان ، و يا به خاطر مقام يا نفوذ اجتماعيشان آن چنان كه در بسيارى از نقاط متاءسفانه رايج شده بر اين مراكز عبادت و اجتماعات اسلامى گمارده شوند. بلكه تمام دستهاى نا پاك را از تمام اين مراكز مقدس بايد كوتاه ساخت .
و از آن روز كه گروهى از زمامداران جبار و يا ثروتمندان آلوده و گنهكار دست به ساختمان مساجد و مراكز اسلامى زدند، روح و معنويت و برنامه هاى سازنده
آنها مسخ شد، و همين است كه مى بينيم بسيارى از اين گونه مساجد شكل مسجد ضرار را به خود گرفته است !.
2- عمل خالص تنها از ايمان سرچشمه مى گيرد.
ممكن است بعضى چنين فكر كنند كه چه مانعى دارد، از سرمايه هاى غير مسلمانان براى عمران و آبادى اين مراكز استفاده كنيم ؟
اما آنها كه چنين مى گويند توجه به اين نكته اساسى ندارند كه اسلام همه جا عمل صالح را ميوه درخت ايمان مى شمرد، عمل هميشه پرتوى از نيات و عقايد آدمى است ، و هميشه شكل و رنگ آنرا به خود مى گيرد. نيتهاى ناپاك ممكن نيست عمل پاكى به وجود آورد، و محصول مفيدى از خود نشان دهد، چه اينكه عمل باز تاب نيت است .
3- پاسداران شجاع
جمله (لم يخش الا الله ) (جز از خدا نترسند) نشان مى دهد كه عمران و آبادى و نگاهدارى مساجد جز در سايه شهامت و شجاعت ممكن نيست ، هنگامى اين مراكز مقدس اسلامى به صورت كانونهاى انسان سازى و كلاسهاى عالى تربيت در مى آيد، كه بنيانگزاران و پاسدارانى شجاع داشته باشد، آنها كه از هيچ كس جز خدا نترسند، و تحت تاءثير هيچ مقام و قدرتى قرار نگيرند، و برنامه اى جز برنامه هاى الهى در آن پياده نكنند.
4- آيا تنها مسجد الحرام منظور است ؟
بعضى از مفسران آيات فوق را مخصوص (مسجد الحرام ) دانسته اند، در
حالى كه الفاظ آيه عام است ، و هيچ گونه دليلى بر اين تخصيص نيست ، هر چند (مسجد الحرام ) كه بزرگترين مسجد اسلامى است در رديف اول قرار گرفته ، و در آن روز كه آيات نازل شد، بيشتر آن مسجد در نظر بود، ولى اين دليل تخصيص ‍ مفهوم آيات نمى شود.
5- اهميت بناى مساجد
درباره اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت و اهل سنت رسيده است كه اهميت فوق العاده اين كار را نشان مى دهد.
از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده كه فرمود: (من بنى مسجدا و لو كمفحص قطاة بنى الله له بيتا فى الجنة ): كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى بوده باشد، خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت ).
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : (من اسرج فى مسجد سراجا لم تزل الملائكة و حملة العرش يستغفرون له مادام فى ذلك المسجد ضوئه ).
(كسى كه چراغى در مسجدى برافروزد فرشتگان و حاملان عرش الهى مادام كه نور آن چراغ در مسجد مى تابد براى او استغفار مى كنند.)
ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است ، و به تعبير ديگر بيش از آنچه به ساختن مسجد اهميت مى دهيم بايد به ساختن افرادى كه اهل مسجد و پاسداران مسجد و حافظان آنند اهميت بدهيم .
مسجد بايد كانونى باشد براى هر گونه حركت جنبش و سازنده اسلامى در زمينه آگاهى و بيدارى مردم ، و پاكسازى محيط، و آماده ساختن مسلمانان
براى دفاع از ميراثهاى اسلام !.
مخصوصا بايد توجه داشت ، مسجد مركزى براى جوانان با ايمان گردد، نه اينكه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود. مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكاره و بى حال و خواب آلوده ها!.
آيه و ترجمه


اءجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن ءامن بالله و اليوم الاخر و جهد فى سبيل الله لا يستون عند الله و الله لا يهدى القوم الظلمين (19)
الذين ءامنوا و هاجروا و جهدوا فى سبيل الله بأ مولهم و اءنفسهم اءعظم درجة عند الله و اءولئك هم الفائزون (20)
يبشرهم ربهم برحمة منه و رضون و جنت لهم فيها نعيم مقيم (21)
خلدين فيها اءبدا إ ن الله عنده اءجر عظيم (22)




ترجمه :

19- آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند (عمل ) كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و در راه او جهاد كرده است ، (اين هر دو) هرگز نزد خدا مساوى نيستند، و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند.
20- آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند مقامشان نزد خدا برتر است و آنها به موهبت عظيم رسيده اند.
21- پروردگار، آنها را به رحمتى از ناحيه خويش و خشنودى و باغهاى بهشتى كه در آن نعمتهاى جاودانه دارند بشارت مى دهد.
22- همواره و تا ابد در اين باغها (و در لابلاى اين نعمتها) خواهند بود زيرا نزد خداوند پاداش غظيم است .
شاءن نزول :
در شاءن نزول آيات فوق روايات مختلفى در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است ، كه از ميان آنها آنچه صحيحتر بنظر مى رسد، ذيلا مى آوريم .
دانشمند معروف اهل سنت حاكم (ابوالقاسم حسكانى ) از (بريدة ) نقل مى كند كه (شيبه ) و (عباس ) هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على (عليه السلام ) از كنار آنها گذشت ، و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد؟ (عباس ) گفت امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد، و آن مساءله آب دادن به حجاج خانه خدا است .
(شيبه ) گفت من تعمير كننده مسجد الحرام (و كليد دار خانه كعبه ) هستم على (عليه السلام ) گفت : با اينكه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند كدام افتخار؟!.
فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورديد.
(عباس ) خشمناك برخاست و دامنكشان به سراغ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد (و به عنوان شكايت ) گفت : آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت (عباس ) سخن گفتى ؟.
على (عليه السلام ) عرض كرد اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است ، در برابر گفتار حق هر كس ‍ مى خواهد ناراحت شود، و هر كس مى خواهد خشنود!
جبرئيل نازل شد و گفت اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد اين آيات را بر آنها بخوان (اجعلتم سقاية الحاج و...)
(آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجد الحرام را هم چون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او قرار داديد، هرگز مساوى نيستند.)
همين روايت ، به همين مضمون ، يا با تفاوت كمى ، در كتابهاى فراوانى از اهل سنت نقل شده ، مانند تفسير (طبرى ) و (ثعلبى )، اصحاب النزول واحدى )، (تفسير خازن بغدادى )، (معالم التنزيل ) علامه بغوى ، (مناقب ابن مغازلى )، (جامع الاصول ) ابن اثير، (تفسير فخر رازى ) و كتابهاى ديگر.
بهر حال حديث فوق از احاديث معروف و مشهورى است كه حتى افراد متعصب به آن اعتراف كرده اند و ما پس از اتمام تفسير اين آيات باز در اين باره سخن خواهيم گفت .
تفسير
مقياس افتخار و فضيلت
با اينكه آيات شاءن نزول خاص دارد در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است و نظير آن در قرآن فراوان مى باشد.
در نخستين آيه مى گويد: آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است اين دو هيچگاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند) (اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله لا يستوون عند الله
و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
(سقاية ) هم مصدر است به معنى آب دادن و هم به معنى (وسيله ) و (پيمانه ) اى است كه با آن آب مى دهند (همانگونه كه در آيه 70 سوره يوسف آمده است ) و هم به معنى ظرف بزرگ يا حوضى است كه آب در آن مى ريزند، در مسجد الحرام در ميان چشمه زمزم و خانه كعبه محلى وجود دارد كه به نام سقاية العباس معروف است ، گويا در آنجا ظرف بزرگى مى گذاردند كه حاجيان از آن آب بر مى داشتند.
از تواريخ چنين بر مى آيد كه قبل از اسلام منصب (سقاية الحاج ) در رديف منصب كليد دارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى شد.
ضرورت و نياز شديد حجاج در ايام حج به آب آن هم در آن سرزمين خشك و سوزان و كم آب كه غالب ايام سال هوا گرم است به اين موضوع (سقايت حاج ) اهميت خاصى مى داد، و كسى كه سرپرست اين مقام بود، از موقعيت ويژه اى طبعا برخوردار مى شد چرا كه خدمت او به حجاج يك خدمت حياتى به شمار مى رفت .
هم چنين (كليددارى ) و عمران و آبادى مسجد الحرام كه مقدسترين و بزرگترين كانون مذهبى حتى در زمان جاهليت محسوب مى شد، احترام فوق االعاده اى براى شخص يا اشخاصى كه متصدى آن بودند، بر مى انگيخت .
با همه اينها قرآن مجيد مى گويد ايمان بخدا و جهاد در راه او از تمام اين كارها برتر و بالاتر است !
در آيه بعد به عنوان تاءكيد و توضيح مى فرمايد كسانى كه ايمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند (الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا
فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله ).
(و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند). (و اولئك هم الفائزون )
در آيه بعد مى گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان ، هجرت و جهاد) به آنها مى بخشد:
1- (آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى دهد و از آن بهره مند مى سازد) (يبشرهم ربهم برحمة منه ).
2- (آنها را از رضامندى و خشنودى خويش بهره مند مى كند) (و رضوان ).
3- (باغهائى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است .) (و جنات لهم فيها نعيم مقيم ).
در آيه بعد براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند (جاودانه در آنها تا ابد خواهند ماند) (خالدين فيها ابدا).
(زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است ) كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد (ان الله عنده اجر عظيم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت
1- تحريف تاريخ :
همانگونه كه در شاءن نزول آيات فوق خوانديم ، مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده ، اين آيات در مورد على (عليه السلام ) و
بيان فضائل او نازل شده هر چند مفهوم آن عام و گسترده است (و بارها گفته ايم شاءن نزولها مفاهيم آيات را محدود نمى سازد).
ولى از آنجا كه بعضى از مفسران اهل سنت تمايل ندارند فضائل چشمگيرى براى على (عليه السلام ) اثبات شود با اينكه او را چهارمين پيشواى بزرگ خود مى دانند، اما مثل اينكه از اين مى ترسند كه اگر در برابر مداركى كه امتيازات فوق العاده على (عليه السلام ) را اثبات مى كند، تسليم شوند، ممكن است جمعيت شيعه در برابر آنها بپاخيزند و آنها را در تنگنا قرار دهند، كه چرا ديگران را بر على (عليه السلام ) مقدم داشتيد از اين رو بسيار مى شود كه از واقعيتهاى تاريخى چشم مى پوشند، و تا آنجا كه بتوانند به ايراد در اين گونه احاديث از نظر سند مى پردازند، و اگر جاى دستاندازى در سند پيدا نكنند، سعى مى كنند به گونه اى دلالت آن را مخدوش سازند، اين گونه تعصبها متاءسفانه حتى در عصر ما ادامه دارد و حتى بعضى از دانشمندان روشنفكر آنان از اين بر كنار نمانده اند.
فراموش نمى كنم در گفتگوئى كه با يكى از دانشمندان اهل سنت داشتم ، هنگامى كه سخن از اينگونه احاديث به ميان آمد جمله عجيبى اظهار داشت ، او مى گفت به عقيده من ، شيعه مى تواند تمام اصول و فروع مكتب خويش را از منابع و مدارك و كتابهاى ما اثبات كند، چون به قدر كافى احاديثى كه به نفع مكتب شيعه باشد، در كتب ما وجود دارد!
ولى براى اينكه خود را از همه اين منابع و مدارك يكباره راحت كند، گفت به عقيده من پيشينيان ما افراد خوشباورى بودند و تمام احاديثى را كه شنيده اند در كتب خود آورده اند، و ما نمى توانيم آنچه را آنها نوشته اند به سادگى بپذيريم ! (البته سخنش ‍ شامل كتب صحاح و مسانيد معتبر و درجه اول آنان نيز مى شد!).
به او گفتم روش محققانه اين نيست ، كه انسان مكتبى را قبلا روى يك
سلسله وراثتها بپذيرد و بعد هر حديثى با آن موافق باشد صحيح و هر حديثى با آن تطبيق نكند از آثار خوش باورى پيشينيان بداند هر چند حديث معتبرى باشد چه خوب است به جاى اين طرز فكر راه ديگرى انتخاب كنيد، قبلا خود را از هر گونه عقيده موروثى خالى سازيد، سپس در برابر مدارك منطقى بنشينيد، آنگاه انتخاب عقيده كنيد!.
خوب ملاحظه مى فرمائيد چرا و به چه علت احاديث مشهور و معروفى كه از مقام والاى على (عليه السلام ) خبر مى دهد، و برترى او را بر ديگران اثبات مى كند، اين چنين مورد بى مهرى بلكه مورد تهاجم رگبارهاى ايرادات قرار گرفته ، و گاهى نيز به دست فراموشى سپرده مى شود و اصلا سخنى از آن به ميان نمى آيد، گوئى اصلا اين همه احاديث وجود خارجى ندارند!!
با توجه به آنچه در بالا گفتيم به گفتارى از مفسر معروف نويسنده (المنار) مى پردازيم :
او در شاءن نزول آيات فوق روايت معروف بالا را به كلى كنار گذارده و روايت ديگرى كه با محتواى آيات اصلا منطبق نيست ، و بايد آن را به عنوان يك حديث مخالف قرآن كنار زد، معتبر دانسته است ، و آن حديثى است كه از نعمان بن بشير نقل شده كه مى گويد: كنار منبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان جمعى از صحابه نشسته بودم ، يكى از آنها گفت من بعد از اسلام عملى را بالاتر از اين نمى دانم كه حاجيان خانه خدا را سيراب كنم ، ديگرى گفت عمران مسجد الحرام از هر عملى بالاتر است ، سومى گفت جهاد در راه خدا از آنچه گفتيد بهتر مى باشد، عمر آنها را از گفتگو كردن نهى كرد، و گفت صداى خود را كنار منبر رسول خدا بلند نكنيد و آن روز، روز جمعه بود ولى هنگامى كه نماز جمعه را خواندم نزد رسول خدا مى روم و از او درباره مساءله اى كه اختلاف كرديد سؤ ال مى كنم (بعد
از نماز نزد رسول خدا رفت و سؤ ال كرد) در اين موقع آيات فوق نازل شد.
در حالى كه اين روايت از جهات مختلفى با آيات مورد بحث ناسازگار است ، و ميدانيم هر روايتى كه مخالف قرآن بوده باشد بايد آن را دور افكند، زيرا:
اولا در آيات فوق مقايسه ميان (جهاد) و (سقاية الحاج ) و (عمران ) مسجد الحرام نشده است بلكه در يكسوى مقايسه (سقايت حاج ) و (عمران ) مسجد الحرام قرار گرفته ، و در سوى ديگر (ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد) و اين نشان مى دهد كه افرادى آن اعمال را كه در دوران جاهليت انجام داده بودند با ايمان و جهاد مقايسه مى كردند، كه قرآن صريحا مى گويد اين دو برابر نيستند، نه مقايسه (جهاد) با (عمران مسجدالحرام ) و (سقاية الحاج ) (دقت كنيد).
ثانيا: جمله (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) نشان مى دهد كه اعمال گروه اول تواءم با ظلم بوده است ، و اين در صورتى است كه در حال شرك واقع شده باشد، چه اينكه قرآن مى گويد: (ان الشرك لظلم عظيم ). اگر مقايسه ميان (ايمان ) و (سقايت حاج تواءم با ايمان و جهاد) بوده باشد جمله (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) مفهومى نخواهد داشت .
ثالثا: آيه دوم مورد بحث كه مى گويد آن كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد نمودند مقام والاترى دارند، مفهومش ‍ اين است از كسانى كه ايمان و هجرت و جهاد نداشتند، برترند ، و اين با حديث نعمان سازش ندارد، زيرا گفتگو كنندگان طبق آن حديث همه از مؤ منان بودند و شايد در مهاجرت و جهاد شركت داشتند.
رابعا: در آيات گذشته سخن از اقدام مشركان به عمران مساجد بود (ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله ) و آيات مورد بحث كه به دنبال آن قرار دارد، همان موضوع را تعقيب مى كند، و اين نشان مى دهد كه عمران مسجد الحرام و سقايت حاج در حال شرك موضوع بحث اين آيات است و اين چيزى است كه با روايت نعمان تطبيق نمى كند.
و تنها مطلبى كه ممكن است در برابر اين استدلالات گفته شود، اين است كه تعبير به (اعظم درجة ) نشان مى دهد كه هر دو طرف (مقايسه ) عمل خوبى هستند، اگر چه يكى از ديگرى برتر بوده است .
ولى جواب اين سخن روشن است ، زيرا افعل تفضيل (صفت تفضيلى ) غالبا در مواردى به كار مى رود كه يك طرف مقايسه واجد فضيلت است ، و طرف ديگر صفر مى باشد، مثلا بسيار شده است كه مى گويند (دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است )، مفهوم اين سخن آن (نيست كه هرگز به مقصد نرسيدن و تصادف كردن و نابودى ) چيز خوبى است ، ولى (دير رسيدن ) از آن بهتر است ، و يا اينكه در قرآن مى خوانيم (و الصلح خير) (سوره نساء 128): (صلح از جنگ بهتر است ) معنى اين جمله آن نيست كه جنگ چيز خوبى است ، و يا اينكه مى خوانيم (و لعبد مؤ من خير من مشرك ) (سوره بقره آيه 221): (بنده با ايمان از بت پرست بهتر است ) آيا بت پرست خير و فضيلتى دارد؟ و در همين سوره توبه آيه 108 مى خوانيم : (لمسجداسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه ): (مسجدى كه اساس آن از روز نخست بر پايه تقوى گذارده شده است (از مسجد ضرار همان مسجدى كه منافقان براى ايجاد تفرقه ساخته بودند) براى عبادت شايسته تر است .
با اينكه مى دانيم عبادت در مسجد ضرار هيچ گونه شايستگى ندارد و نظير اين تعبيرات در قرآن و كلمات عرب و ساير زبانها فراوان است .
از مجموع آنچه گفته شد، نتيجه مى گيريم كه روايت (نعمان بن بشير) چون بر خلاف محتواى قرآن است بايد كنار گذارده شود، و آنچه با ظاهر آيات مى سازد همان حديث مشهورى است كه در آغاز بحث تحت عنوان نزول بيان كرديم ، و اين فضيلتى است براى پيشواى بزرگ اسلام على (عليه السلام ).
خداوند همه ما را به پيروى از حق و پيروى از اينگونه پيشوايان ثابت قدم بدارد، و چشم و گوش باز و فكر دور از تعصب و عنايت كند.
2- از آيات فوق استفاده مى شود كه مقام (رضوان ) كه از بزرگترين مواهب و مقاماتى است كه خداوند به مؤ منان و مجاهدان مى بخشد، چيزى است غير از باغهاى بهشت و نعمتهاى جاويدانش و غير از رحمت گسترده پروردگار (شرح اين موضوع به خواست خدا در ذيل آيه 72 همين سوره در تفسير جمله (و رضوان من الله اكبر) خواهد آمد).
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا لا تتخذوا ءاباءكم و إ خونكم اءولياء إ ن استحبوا الكفر على الايمن و من يتولهم منكم فاءولئك هم الظلمون (23)
قل إ ن كان ءاباؤ كم و اءبناؤ كم و إ خونكم و اءزوجكم و عشيرتكم و اءمول اقترفتموها و تجرة تخشون كسادها و مسكن ترضونها اءحب إ ليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأ تى الله بأ مره و الله لا يهدى القوم الفسقين (24)




ترجمه :

23- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه پدران و برادران شما كفر را بر ايمان ترجيح دهند آنها را ولى (و يار و ياور و تكيه گاه ) خود قرار ندهيد و كسانى كه آنها را ولى خود قرار دهند ستمگرند.
24- بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش بيم داريد و مساكن مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيت نا فرمانبردار را هدايت نمى كند.
تفسير
همه چيز فداى هدف و براى خدا
آخرين وسوسه و بهانه اى كه ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد اين بود كه آنها فكر مى كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان ، خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند، گاهى پدر مسلمان شده و پسر در شرك باقى مانده ، گاهى به عكس پسران راه توحيد را پيش گرفته اند و پدران همچنان در تاريكى شرك باقى مانده اند، و همچنين در مورد برادران و همسران و عشيره و قبيله ، اگر بنا شود با همه مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيله خود چشم بپوشند!.
از سوى ديگر سرمايه ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود، با آمد و شد آنها به مكه آنرا رونق مى بخشيدند.
و از سوى سوم خانه هاى مرفه و نسبتا آبادى در مكه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد، و يا با تعطيل مراسم حج از طرف مشركان از ارزش و استفاده بيفتد.
آيات فوق ناظر به حال اينگونه اشخاص است ، و با بيان قاطعى به آنها پاسخ صريح مى دهد، نخست مى گويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آبائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان )
پس به عنوان تاءكيد اضافه مى كند: (كسانى كه از شما آنها را به يارى و دوستى برگزينند ستمكارانند). (و من يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق ، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعهاى كه تعلق به آن دارد، و هم به فرستاده خدا!.
در آيه بعد به خاطر اهميت فوق العاده موضوع ، همين مطلب با شرح و تاءكيد و تهديد بيشترى بيان مى شود، روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد:
(به آنها بگو اگر پدران ، و فرزندان ، و برادران ، و همسران ، و عشيره و قبيله شما، و اموال و سرمايه هائى كه جمع آورى كرده ايد، و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مساكن مرفهى كه در مورد رضايت و علاقه شما است ، در نظرتان محبوبتر از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش مى باشد، در انتظار باشيد كه مجازات و كيفر شديدى از ناحيه خدا بر شما نازل گردد) (قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره ).
و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى كند: خداوند گروه فاسقان را هدايت نمى كند (و الله لا يهدى القوم الفاسقين )
در تفسير على بن ابراهيم قمى چنين نقل شده : (لما اذن امير المؤ منين ان لا يدخل المسجد الحرام مشرك بعد ذلك جزعت قريش جزعا شديدا و قالوا
ذهبت تجارتنا، و ضاعت عيالنا، و خربت دورنا، فانزل الله فى ذلك قل (يا محمد) ان كان آبائكم ....).
: هنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) (در مراسم حج ) اعلام كرد كه بعد از اين هيچ مشركى حق ورود به مسجد الحرام را ندارد فرياد (مؤ منان ) قريش برخاست و گفتند تجارت ما از ميان رفت ، خانواده هاى ما ضايع شد، و خانه هايمان ويران گشت ، آيات فوق نازل شد (و به آنها پاسخ گفت ).)
در آيات بالا خطوط اصلى ايمان راستين از ايمان آلوده به شرك و نفاق ترسيم شده است و حد فاصل ميان مؤ منان واقعى و افراد ضعيف الايمان مشخص گرديده و با صراحت مى گويد كه اگر سرمايه هاى هشتگانه زندگى مادى كه چهار قسمت آن مربوط به نزديكترين خويشاوندان (پدران و فرزندان و برادران و همسران )، و يك قسمت مربوط به گروه اجتماعى و عشيره و قبيله است ، و قسمت ديگرى مربوط به سرمايه ها و اندوخته ها، و قسمتى مربوط به رونق تجارت و كسب و كار، و سرانجام قسمتى به خانه هاى مرفه ارتباط دارد، در نظر انسان پرارزشتر و گرانبهاتر از خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جهاد و اطاعت فرمان او است تا آنجا كه حاضر نيست آنها را فداى دين كند، معلوم مى شود ايمان واقعى و كامل تحقق نيافته است .
آن روز حقيقت و روح ايمان با تمام ارزشهايش تجلى مى كند كه در مورد چنين فداكارى و گذشت ترديد نداشته باشد.
بعلاوه آنها كه آماده چنين گذشتى نيستند در واقع به خويش و جامعه خويش ستم مى كنند، و حتى از آنچه مى ترسند در آن خواهند افتاد، زيرا ملتى كه در گذرگاه هاى تاريخ و لحظات سرنوشت آماده چنين فداكاريهائى نباشند دير يا زود مواجه با شكست مى شود و همان خويشاوندان و اموال و سرمايه هائى كه به خاطر دلبستگى به آن از جهاد چشم پوشيده است به خطر مى افتند و در
چنگال دشمن نيست و نابود خواهند شد.
در اينجا بدو نكته بايد توجه كرد:
1- آنچه در آيات فوق مى خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست ، بلكه منظور اين است كه بر سر دوراهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.
لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است .
در آيه 15 سوره لقمان درباره پدران و مادران بتپرست مى خوانيم : (و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا): (اگر آنها به تو اصرار دارند كه چيزى را كه شريك خدا نمى دانى براى او شريك قرار دهى هرگز از آنها اطاعت مكن ولى در زندگى دنيا با آنها به نيكى رفتار كن .
2- جمله (فتربصوا حتى ياتى الله بامره ) يك تفسير آن همان است كه در بالا گفتيم يعنى تهديدى است از ناحيه خداوند به كسانى كه منافع مادى خويش را بر رضاى خدا مقدم مى شمرند و چون اين تهديد به صورت سر بسته بيان شده اثر آن بيشتر و وحشت انگيزتر است ، و درست به اين مى ماند كه انسان به كسى كه زير دست او است مى گويد اگر از انجام وظيفه ات خوددارى كردى من هم كار خود را خواهم كرد.
احتمال ديگرى در تفسير اين جمله نيز وجود دارد و آن اينكه : خداوند مى گويد (اگر شما حاضر به چنين فداكارى نباشيد خداوند فرمان فتح و پيروزى
پيامبرش را از راهى كه مى داند خواهد داد، و به طريقى كه خودش اراده كرده او را يارى مى دهد همانند آنچه در آيه 54 سوره مائده مى خوانيم : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه ...)
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد كسى كه از شما از دين خود مرتد شود زيانى به خدا نمى رساند، زيرا خداوند به زودى گروهى را بر مى انگيزد كه هم او آنها را دوست مى دارد و هم آنها خدا را).
گذشته و امروز در گرو اين دستور است :
3- ممكن است كسانى چنين فكر كنند، آنچه در آيات بالا آمده مخصوص مسلمانان نخستين است و متعلق به تاريخ گذشته ، ولى اين اشتباه بزرگى است ، اين آيات نه تنها ديروز بلكه امروز و فرداى مسلمانان را در برمى گيرد.
اگر آنها داراى ايمان محكم و آمادگى براى جهاد و فداكارى و در صورت لزوم هجرت نباشند، و منافع مادى خويش را بر رضاى خدا مقدم بشمرند، و به خاطر دلبستگيهاى زياد به زن و فرزند و مال و ثروت و تجملات زندگى از فداكارى مضايقه كنند، آينده آنها تاريك است ، نه تنها آينده ، امروز هم در خطر خواهند بود، و همه ميراثهاى گذشته و افتخاراتشان از ميان خواهد رفت ، منابع حياتيشان به دست ديگران خواهد افتاد، و زندگى براى آنان مفهومى نخواهد داشت ، كه (زندگى ايمان است و جهاد در سايه ايمان !)
آيات فوق به عنوان يك شعار بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد، و روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود، و بتوانند ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.
آيه و ترجمه


لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين إ ذ اءعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيا و ضاقت عليكم الا رض بما رحبت ثم وليتم مدبرين (25)
ثم اءنزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و اءنزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكفرين (26)
ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء و الله غفور رحيم (27)




ترجمه :

25- خداوند شما را در ميدانهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت (به دشمن ) كرده فرار نموديد.
26- سپس خداوند سكينه خود را بر رسولش و بر مؤ منان نازل كرد، و لشكرهائى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد و اين است جزاى كافران !
27- سپس خداوند پس از اين توبه هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مى پذيرد و خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير
انبوه جمعيت به تنهائى كارى نمى كند
در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى كند، و به آنها كه عشق
زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان ، و مال و ثروت آنچنان روحشان را فرا گرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديدا اخطار مى كند.
به دنبال آن ، در آيات مورد بحث ، به مساءله مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد، و آن اينكه :
اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤ منان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اينكه خداوند نه در آن روزهائى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حنين )، انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد، بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.
لذا در آيه نخست مى گويد (خداوند شما را در موارد بسيارى يارى كرد) (لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة )
(مواطن ) جمع (موطن ) به معنى محلى است كه انسان براى اقامت دائمى يا موقت انتخاب مى كند. ولى يكى از معانى آن ميدان هاى جنگ مى باشد به تناسب اينكه جنگجويان مدتى كوتاه يا طولانى در آن اقامت مى كنند.
سپس اضافه مى كند (و در روز (حنين ) شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود) (و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم ).
تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر، و بعضى ده هزار يا هشت هزار نوشته اند، ولى روايات مشهور و صحيح دوازده هزار را تاييد مى كنند، كه در هيچيك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت ، آنچنان كه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: (لن نغلب اليوم )! (هيچگاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد).
اما چنانكه در شرح غزوه (حنين ) به خواست خدا خواهيم گفت ، اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدائى شد، ولى سرانجام لطف خدا آنها را نجات داد.
اين شكست ابتدائى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند: (زمين با آنهمه وسعتش بر شما تنگ شد) (و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ).
(سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد) (ثم وليتم مدبرين ).
در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود، و جز گروه كمى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باقى نمانده بودند، و پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود، (خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤ منان فرستاد) (ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ).
(و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد، براى تقويت و ياريتان فرو فرستاد) (و انزل جنودا لم تروها).
همانگونه كه در ذيل آيات مربوط به (غزوه بدر) گفتيم نزول اين ارتش نامرئى الهى براى تحكيم و تقويت روح مسلمانان و ايجاد نيروى ثبات و استقامت در جان و دل آنان بود، نه اينكه فرشتگان و نيروهاى غيبى در جنگ شركت كرده باشند.
و در پايان نتيجه نهائى جنگ حنين را چنين بيان مى كند: (خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد) (گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آنچنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند) (و عذب
الذين كفروا).
(و اين است كيفر افراد بى ايمان )! (و ذلك جزاء الكافرين ).
ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فرار كنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آئين حق را بپذيرند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: (سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى پذيرد) (ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء).
جمله (يتوب ) كه با فعل مضارع ذكر شده و دلالت بر استمرار دارد مفهومش اين است كه درهاى توبه و بازگشت همچنان به روى آنها باز و گشوده است .
(چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است هيچگاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد، و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى سازد (و الله غفور رحيم ).
اكنون كه تفسير آيات به طور فشرده روشن شد، بايد به نكات مهمى كه در لابلاى همين بحث وجود دارد، توجه كرد:
1- (غزوه عبرت انگيز حنين )
(حنين ) سرزمينى است در نزديكى شهر طائف و چون اين غزوه در آنجا واقع شد به نام غزوه حنين معروف شده ، و در قرآن از آن تعبير به (يوم حنين ) شده است نام ديگر آن غزوه (اوطاس ) و غزوه (هوازن ) است (اوطاس نام
سرزمينى در همان حدود، و هوازن نام يكى از قبائلى است كه در آن جنگ با مسلمانان درگير بودند).
اين (غزوه ) از آنجا شروع شد كه بنا بگفته (ابن اثير) در كامل طايفه بزرگ (هوازن ) هنگامى كه از فتح مكه با خبر شدند رئيسشان (مالك بن عوف ) آنها را جمع كرد و به آنها گفت ممكن است (محمد) بعد از فتح مكه به جنگ با آنها برخيزد، و آنها گفتند پيش از آنكه او با ما نبرد كند صلاح در اين است كه ما پيش دستى كنيم .
هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد به مسلمانان دستور داد آماده حركت به سوى سرزمين هوازن شوند.
گرچه درباره جريان اين جنگ و كليات آن در ميان مورخان تقريبا اختلافى نيست ولى در جزئيات آن روايات گوناگونى ديده مى شود كه كاملا متفق نيستند و ما آنچه را ذيلا به طور فشرده مى آوريم طبق روايتى است كه مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) آورده است .
در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤ ساى طايفه هوازن نزد مالك بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را بهمراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچكس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين (اوطاس ) شدند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على (عليه السلام ) داد و تمام كسانى كه براى فتح مكه پرچمدار بخشى از لشكر اسلام بودند بدستور پيامبر با همان پرچم به سوى ميدان حنين حركت كردند. پيامبر مطلع شد كه (صفوان ابن امية ) مقدار زيادى زره در اختيار دارد به نزد او فرستاد و يك صد زره به عنوان عاريت از او خواست ، (صفوان ) سؤ ال كرد براستى عاريه است يا غصب ؟ پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: عاريه اى است كه ما آنرا تضمين مى كنيم و سالم بر مى گردانيم صفوان يكصد زره به عنوان عاريت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داد، و خود شخصا با حضرت حركت كرد.
دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكه آمده بودند كه مجموعا دوازده هزار نفر مى شدند براى ميدان جنگ حركت كردند.
(مالك بن عوف ) كه مرد پر جرئت و با شهامتى بود به قبيله خود دستور داد غلافهاى شمشير را بشكنند و در شكافه اى كوه و دره هاى اطراف ، و لابلاى درختان ، بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند، و به هنگامى كه در تاريكى اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند يكباره به آنان حمله ور شوند و لشكر را در هم بكوبند.
او اضافه كرد: محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مردان جنگى هنوز روبرو نشده است تا طعم شكست را بچشد!.
هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين (حنين ) سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر (هوازن ) از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه بودند) فرار كردند، و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.
خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند، و آثار شكست در آنان آشكار گشت .
اما على (عليه السلام ) كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند.
(در اين هنگام پيامبر در قلب سپاه قرار داشت ). و عباس عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و چند نفر ديگر از بنى هاشم كه مجموعا از نه نفر تجاوز نمى كردند و دهمين آنها (ايمن ) فرزند (ام ايمن ) بود اطراف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را گرفتند.
مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشينى از كنار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گذشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عباس كه صداى بلند و رسائى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند (يا معشر المهاجرين و الانصار يا اصحاب سورة البقرة يا اهل بيعت الشجرة الى اين تفرون هذا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )).
(اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره ! و اى اهل بيعت شجره ! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين جا است !).
هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند باز گشتند و گفتند (لبيك ، لبيك ) مخصوصا انصار در اين بازگشت پيش قدم بودند، و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند، و با يارى پروردگار به پيشروى ادامه دادند، آنچنان كه طايفه (هوازن ) به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده شدند و پيوسته مسلمانان آنها را تعقيب مى كردند.
حدود يكصد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند).
و در پايان اين نقل تاريخى مى خوانيم كه پس از پايان جنگ نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد و حتى (مالك بن عوف ) رئيس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اموال و اسيرانش را به او بر گرداند، و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.
در حقيقت عامل مهم شكست مسلمانان در آغاز كار علاوه بر غرورى كه به خاطر كثرت جمعيت پيدا كردند وجود دو هزار نفر از افراد تازه مسلمان بود كه طبعا جمعى از منافقان ، و عده اى براى كسب غنائم جنگى و گروهى بى هدف در ميان آنها وجود داشتند، و فرار آنها در بقيه نيز اثر گذاشت .
و عامل پيروزى نهائى ، ايستادگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و گروه اندكى از ياران و يادآورى خاطره پيمانه اى پيشين و ايمان به خدا و توجه به حمايت خاص او بود.
2- چه كسانى فرار كردند؟
شك نيست كه در اين ميدان اكثريت قريب به اتفاق در آغاز كار فرار كردند، و باقيمانده را طبق روايت فوق ده نفر، و بعضى حتى چهار نفر، و بعضى حداكثر حدود يكصد نفر نوشته اند.
و از آنجا كه طبق بعضى از روايات مشهور خلفاى نخستين نيز در جمع فرار كنندگان بودند، بعضى از مفسران اهل سنت سعى دارند كه اين فرار را يك امر طبيعى معرفى كنند.
نويسنده (المنار) در اينجا مى گويد: (به هنگامى كه رگبار تيرهاى دشمن متوجه مسلمين شد، گروهى كه از مكه به سپاه اسلام ملحق شده بودند، و در ميان آنها منافقان و افراد ضعيف الايمان و جستجوگران غنيمت قرار داشتند فرار كردند، و پشت به ميدان نمودند، باقيمانده لشكر (طبعا) مضطرب و پريشان شد، آنها نيز طبق (عادت ) و نه از روى ترس ! پا به فرار گذاشتند، و اين يك امر طبيعى است ، كه به هنگام فرار كردن يك گروه بقيه بدون توجه متزلزل مى شوند بنابر اين فرار آنها به معنى ترك يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و رها كردن
او در دست كفار نبود، كه مستحق غضب و خشم خداوند شوند)!
ما شرحى براى اين سخن ذكر نمى كنيم و داورى آن را به خوانندگان واگذار مى كنيم .
ذكر اين جمله نيز لازم است كه در (صحيح بخارى ) معتبرترين منابع اهل سنت ، هنگامى كه سخن از هزيمت و فرار مسلمين در اين ميدان به ميان آورده ، چنين نقل مى كند:
(فاذا عمر بن الخطاب فى الناس ، و قلت ما شاءن الناس ، قال امر الله ، ثم تراجع الناس الى رسول الله ...):
(ناگهان عمر بن خطاب در ميان مردم بود گفتم مردم چه كردند؟ گفت : قضاى الهى بود!، سپس مردم به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند).
(ولى اگر پيشداورى ها را كنار بگذاريم و قرآن را مورد توجه قرار دهيم مى بينيم كه گروه بندى در ميان فرار كنندگان قائل نشده است ، بلكه همه را يكسان مذمت مى كند، كه پا به فرار گذاشتند).
نمى دانيم چه تفاوتى بين جمله (ثم وليتم مدبرين ) كه در آيات فوق خوانديم ، و جمله ديگرى كه در آيه 16 سوره انفال گذشت مى باشد آنجا كه مى گويد: (و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله ):
(هر كس پشت به دشمن كند، به غضب پروردگار گرفتار خواهد شد، مگر كسى كه به منظور حمله به دشمن و يا پيوستن به گروهى از سربازان تغيير مكان دهد).
بنابر اين اگر اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم ثابت مى شود كه مسلمانان در آن روز مگر گروه كمى مرتكب خطاى بزرگى شدند، منتها بعدا
توبه كردند و بازگشتند.
3- ايمان و آرامش
(سكينة ) در اصل از ماده (سكون ) به معنى يك نوع حالت آرامش و اطمينان است ، كه هر گونه شك و دودلى و ترس و وحشت را از انسان دور مى سازد، و او را در برابر حوادث سخت و پيچيده ثابت قدم مى گرداند، (سكينه ) با ايمان رابطه نزديكى دارد، يعنى زائيده ايمان است ، افراد با ايمان هنگامى كه به ياد قدرت بى پايان خداوند مى افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مى آورند ، موجى از اميد در دلشان پيدا مى شود، و اينكه مى بينيم در بعضى از روايات (سكينه ) به ايمان تفسير شده و در بعضى ديگر به يك نسيم بهشتى در شكل و صورت انسان همه بازگشت به همين معنى مى كند.
در قرآن مجيد سوره فتح آيه 4 مى خوانيم : (هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ): (او كسى است كه سكينه را در دلهاى مؤ منان فرو فرستاد، تا ايمانى بر ايمان آنها افزوده شود.
و در هر حال اين حالت فوق العاده روانى ، موهبتى است الهى و آسمانى كه در پرتو آن ، انسان مشكل ترين حوادث را در خود هضم مى كند، و يك دنيا آرامش و ثبات قدم در درون خويش احساس مى نمايد.
جالب توجه اينكه قرآن در آيات مورد بحث نمى گويد: (ثم انزل الله سكينة على رسوله و عليكم ) با اينكه تمام جمله هاى پيش از آن به صورت خطاب و با ضمير (كم ) ذكر شده است ، بلكه مى گويد (على المؤ منين )،
اشاره به اينكه منافقان و آنها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين (سكينه ) و آرامش نداشتند، و تنها اين موهبت نصيب افراد با ايمان مى شود
و در روايات مى خوانيم : اين نسيم بهشتى با انبياء و پيامبران خدا بوده است به همين دليل در حوادثى كه هر كس در برابر آن كنترل خويش را از دست مى دهد آنها روحى آرام و عزمى راسخ ، و اراده اى آهنين ، و تزلزل ناپذير داشتند.
نزول (سكينه ) بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميدان (حنين ) همانگونه كه گفتيم براى رفع اضطرابى بود كه از فرار كردن جمعيت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست داده بود، و گر نه او در اين صحنه چون كوه ثابت و پا بر جا بود، و هم چنين على (عليه السلام ) و گروه كوچكى از مسلمانان !
4 در آيات فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در (مواطن كثيرة ) (ميدانهاى بسيار) شده است .
درباره تعداد جنگهائى كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا در آن مبارزه كرد، يا با مسلمانان بود اما شخصا جنگ نكرد، و هم چنين ميدانهائى كه سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت ، ولى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن حضور نداشت ، در ميان مورخان گفتگو بسيار است ، ولى از بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت به ما رسيده استفاده مى شود كه عدد آنها به هشتاد مى رسيد.
در كتاب (كافى ) نقل شده كه يكى از خلفاى عباسى نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيرى به فقرا بدهد، هنگامى كه بهبودى يافت ، فقهائى كه اطراف او بودند درباره مبلغ آن اختلاف كردند و هيچكدام مدرك روشنى نداشتند، سرانجام از امام نهم (حضرت محمد بن على النقى (عليه السلام )
سؤ ال كرد، فرمود (كثير) (هشتاد) است ، وقتى از علت آن سؤ ال كردند حضرت به آيه فوق اشاره كرد و فرمود ما تعداد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم ، عدد آن هشتاد بود.
5- نكته اى كه توجه به آن امروز براى مسلمانان نهايت لزوم را دارد، اين است كه از حوادثى چون حادثه (حنين ) تجربه بيندوزند، و بدانند كثرت نفرات و جمعيت انبوهشان هرگز نبايد مايه غرورشان گردد، از جمعيت انبوه به تنهائى كارى ساخته نيست ، مساءله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤ من و مصمم است ، هر چند گروه كوچكى باشند، همانگونه كه يك گروه كوچك سرنوشت جنگ (حنين ) را تغيير داد، بعد از آنكه انبوه جمعيت تا آزموده و ساخته نشده مايه هزيمت و شكست شده بودند.
مهم اين است كه افراد آنچنان با روح ايمان و استقامت و فداكارى پرورش يابند كه دلهايشان مركز سكينه الهى گردد، و در برابر سختترين طوفانهاى زندگى چون كوه پا بر جا و آرام بايستند.
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا إ نما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و إ ن خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله إ ن شاء إ ن الله عليم حكيم (28)




ترجمه :

28- اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشركان ناپاكند لذا نبايد پس از امسال نزديك مسجد الحرام شوند و اگر از فقر مى ترسيد خداوند شما را از فضلش ، هر گاه بخواهد، بى نياز مى سازد خداوند دانا و حكيم است .
تفسير
مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند
گفتيم يكى از فرمانهاى چهارگانه اى كه على (عليه السلام ) در مراسم حج سال نهم هجرت ، به مردم مكه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد، آيه فوق اشاره به اين موضوع و فلسفه آن است .
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشركان آلوده و ناپاكند، بنابر اين نبايد بعد از امسال نزديك مسجد الحرام شوند) (يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا).
آيا اين آيه دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه ؟ در ميان فقهاء و مفسران گفتگو است ، و براى تحقيق معنى آيه لازم است روى كلمه (نجس ) قبلا بررسى شود.
(نجس ) بر وزن (هوس ) معنى مصدرى دارد، و به عنوان تاءكيد و مبالغه به معنى وصفى نيز به كار مى رود.
(راغب ) در كتاب (مفردات ) درباره معنى اين كلمه مى گويد: (نجاست و نجس ) به معنى هر گونه پليدى است و آن بر دو گونه است ، يك نوع پليدى حسى ، و ديگرى پليدى باطنى است .
و (طبرسى ) در (مجمع البيان ) مى گويد: به هر چيزى كه طبع انسان از
آن متنفر است (نجس ) گفته مى شود.
به همين دليل اين واژه در موارد زيادى به كار مى رود كه مفهوم آن يعنى نجاست و آلودگى ظاهرى وجود ندارد، مثلا دردهائى را كه دير درمان مى پذيرد، عرب نجس مى گويد، اشخاص پست و شرور با اين كلمه توصيف مى شوند، پيرى و فرسودگى بدن را نيز نجس مى نامند.
و از اينجا روشن مى شود كه با توجه به آيه فوق به تنهائى نمى توان قضاوت كرد كه اطلاق كلمه (نجس ) بر مشركان به اين خاطر است كه جسم آنها آلوده است ، همانند آلوده بودن خون و بول و شراب و يا اينكه به خاطر عقيده بت پرستى يك نوع آلودگى درونى دارند. و به اين ترتيب براى اثبات نجاست كفار به اين آيه نميتوان استدلال كرد، بلكه بايد دلائل ديگرى را جستجو كنيم .
سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد، و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى گويد: (و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد، به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد) (و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء)
همانگونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت ، و با گسترش اسلام در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سيل زائران خانه خدا به سوى مكه به حركت در آمد، و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و مكه كه از نظر جغرافيائى در مناسبترين شرايط قرار دارد، و در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى بى آب و علف است ، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است .
و در پايان آيه اضافه مى كند: (خداوند عليم و حكيم است ) (ان الله عليم حكيم ).
و هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتايج آينده آن كاملا آگاه
و با خبر مى باشد.
آيه و ترجمه


قتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اءوتوا الكتب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صغرون (29)




ترجمه :

29- با كسانى از اهل كتاب كه ايمان به خدا، و نه به روز جزا دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آئين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد، تا زمانى كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند.
تفسير
وظيفه ما در برابر اهل كتاب
در آيات گذشته سخن از وظيفه مسلمانان در برابر (بت پرستان ) بود، آيه مورد بحث و آيات آينده تكليف مسلمين را با (اهل كتاب ) روشن مى سازد.
در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان (مسلمين ) و (مشركين ) قائل شده است ، زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را درباره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند، مى داد، زيرا برنامه ، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است .
ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر
شوند به صورت يك اقليت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه (جزيه ) را كه يك نوع ماليات سرانه است ، بپذيرند و هر ساله مبلغى مختصر كه حدود و شرايط آن در بحثهاى آينده به خواست خدا مشخص خواهد شد، تحت اين عنوان به حكومت اسلامى بپردازند.
در غير اين صورت اجازه مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى سازد.
نخست مى گويد: (با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد) (قاتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر)
اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اينكه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را، اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس است .
اما در مورد ايمان به مبداء و حقيقت توحيد (اولا) گروهى از يهود همانطور كه در آيات بعد خواهد آمد عزيز را فرزند خدا مى دانستند، و مسيحيان عموما، ايمان به الوهيت مسيح و تثليث (خدايان سه گانه ) دارند.
ثانيا همانگونه كه در آيات آينده نيز اشاره شده آنها گرفتار شرك در عبادت بودند، و عملا دانشمندان و پيشوايان مذهبى خود را مى پرستيدند، بخشش گناه را كه مخصوص خدا است از آنها مى خواستند، و احكام الهى را كه آنان تحريف كرده بودند به رسميت مى شناختند.
و اما ايمان آنها به معاد، يك ايمان تحريف يافته است ، زيرا معاد را چنانكه از سخنان آنها استفاده مى شود، منحصر به معاد روحانى مى دانند. بنابر اين هم ايمانشان به مبداء مخدوش است و هم به معاد.
سپس به دومين صفت آنها اشاره مى كند كه آنها در برابر محرمات الهى تسليم نيستند، و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده ، حرام نمى شمرند (و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله ).
ممكن است منظور از رسول او موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) باشد، زيرا آنها به محرمات آئين خود نيز عملا وفادار نيستند، و بسيارى از اعمالى كه در آئين موسى (عليه السلام ) يا مسيح (عليه السلام ) تحريم شده است مرتكب مى شوند، نه تنها مرتكب مى شوند، گاهى حكم به حلال بودن آن نيز مى كنند!.
و ممكن است منظور از رسوله پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، يعنى اين كه فرمان جهاد در برابر آنها داده شده است به خاطر آن است كه آنها در برابر آنچه خداوند به وسيله پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحريم كرده تسليم نيستند، و مرتكب همه گونه گناه مى شوند.
اين احتمال نزديكتر به نظر مى رسد و شاهد آن آيه 33 همين سوره است كه به زودى تفسير آن خواهد آمد، آنجا كه مى گويد: (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ) او كسى است كه پيامبرش را با هدايت دين حق فرستاد).
به علاوه كلمه رسوله هنگامى كه در قرآن به طور مطلق گفته مى شود منظور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . و از اين گذشته اگر منظور پيامبر خودشان بود بايد به صورت (مفرد) نگويد بلكه به صورت (تثنيه ) يا (جمع ) بگويد براى خود رسول يا رسولانى داشته اند، همانگونه كه در آيه 13 سوره يونس آمده است (و جائتهم رسلهم بالبينات ).
يعنى (پيامبران آنها دلايل روشن براى آنان آورده اند) (نظير اين تعبير در آيات ديگرى از قرآن نيز ديده مى شود).
ممكن است گفته شود در اين صورت آيه از قبيل توضيح واضحات خواهد بود، زيرا بديهى است كه غير مسلمانان همه محرمات آئين اسلام را قبول ندارند.
ولى بايد توجه داشت كه منظور از بيان اين صفات بيان علت مجاز بودن جهاد در برابر آنها است يعنى به اين دليل جهاد با آنان جايز است كه محرمات اسلامى را نپذيرفته و آلوده گناهان زيادى هستند، اگر مقاومت كنند و از صورت يك اقليت سالم خارج شوند مى توان با آنها مبارزه كرد.
بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده ، مى گويد: آنها به طور كلى آئين حق را قبول ندارند) (و لا يدينون دين الحق ).
باز در مورد اين جمله دو احتمال گذشته وجود دارد، ولى ظاهر اين است كه منظور از (دين حق ) همان آئين اسلام است كه در چند آيه بعد به آن اشاره شده است .
ذكر اين جمله بعد از ذكر عدم اعتقاد آنها به محرمات اسلامى ، از قبيل ذكر عام بعد از خاص است ، يعنى نخست به آلوده بودن آنها به بسيارى از محرمات اشاره مى كند، زيرا اين آلودگى مخصوصا چشمگير است : آلودگى به شراب ، رباخوارى ، خوردن گوشت خوك ، و ارتكاب بسيارى از بيبند و باريهاى جنسى كه روز به روز در ميان آنها بيشتر و گسترده تر مى شود.
سپس مى گويد اصولا اينها در برابر آئين حق تسليم نيستند يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند، به همين دليل يا بايد انقلاب تكاملى اسلام را بپذيرند و دنياى فكرى مذهبى خود را نوسازى كنند، و يا حد اقل به صورت يك اقليت سالم در كنار مسلمانها قرار گيرند، و شرائط زندگى مسالمت آميز را بپذيرند.
پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنها است مى گويد: (اين حكم درباره آنها است كه اهل كتابند) (من الذين اوتوا الكتاب ).
كلمه (من ) به اصطلاح در اينجا (بيانيه ) است نه (تبعيضيه ) و به تعبير ديگر
قرآن مى گويد همه پيروان كتب آسمانى پيشين (متاءسفانه ) گرفتار اين انحرافات مذهبى شده اند و اين حكم درباره همه آنها است .
بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى گويد اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را بپردازند در حالى كه تسليم باشند (حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون ).
(جزية ) از ماده (جزاء) به معنى مالى است كه از غير مسلمانان كه در پناه حكومت اسلامى قرار مى گيرند گرفته مى شود و اين نامگذارى به خاطر آن است كه آن را به عنوان جزاء در برابر حفظ مال و جانشان به حكومت اسلامى مى پردازند. (اين مطلبى است كه از سخنان راغب در كتاب مفردات استفاده مى شود)
(صاغر) از ماده (صغر) (بر وزن پسر) به معنى كسى است كه به كوچكى راضى شود و منظور از آن در آيه فوق آن است كه پرداختن جزيه بايد به عنوان خضوع در برابر آئين اسلام و قرآن بوده باشد، و به تعبير ديگر نشانه اى براى همزيستى مسالمت آميز و قبول موقعيت يك اقليت سالم و محترم در برابر اكثريت حاكم بوده باشد.
و اينكه بعضى از مفسران آنرا به عنوان تحقير و توهين و اهانت و سخريه اهل كتاب كرده اند، نه از مفهوم لغوى كلمه استفاده مى شود و نه با روح تعليمات اسلام سازگار است و نه با ساير دستوراتى كه درباره طرز رفتار با اقليتهاى مذهبى به ما رسيده است تطبيق مى كند.
نكته قابل توجه ديگر اينكه در آيه فوق گر چه در ميان شرائط (ذمه ) تنها (جزيه ) مطرح شده است ، ولى تعبير به (هم صاغرون ) يك اشاره اجمالى به ساير شرائط ذمه است ، زيرا از آن استفاده مى شود كه آنها فى المثل در محيط اسلامى دست به تبليغات بر ضد مسلمانها نزنند، با دشمنان آنها همكارى نكنند،
و در راه پيشرفتهايشان سد و مانعى ايجاد ننمايند، زيرا اين امور با روح خضوع و تسليم و همكارى سازگار نيست .
جزيه چيست ؟
(جزيه ) يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد، نه بر اموال و اراضى ، و به تعبير ديگر ماليات سرانه سالانه است .
بعضى معتقدند كه ريشه اصلى آن غير عربى است و از (كزيت ) كلمه فارسى باستانى كه به معنى مالياتى است كه براى تقويت ارتش اخذ مى شود، گرفته شده ولى بسيارى معتقدند كه اين لغت يك لغت عربى خالص است ، و همانگونه كه سابقا نقل كرديم از ماده جزاء گرفته شده ، به مناسبت اينكه ، ماليات مزبور جزاى امنيتى است كه حكومت اسلامى براى اقليتهاى مذهبى فراهم مى سازد.
(جزيه ) قبل از اسلام هم بوده است ، بعضى معتقدند نخستين كسى كه جزيه گرفت انوشيروان پادشاه ساسانى بود، ولى اگر اين مطلب را مسلم ندانيم ، حد اقل انوشيروان كسى بود كه از ملت خود جزيه مى گرفت ، و از همه كسانى كه بيش از بيست سال و كمتر از پنجاه سال داشتند و از كاركنان حكومت نبودند، از هر نفر به تفاوت 12 يا 8 يا 6 يا 4 درهم ماليات سرانه اخذ مى كرد. فلسفه اصلى اين ماليات را چنين نوشته اند كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشور است ، بنابر اين هر گاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.
قرائنى در دست داريم كه اين فلسفه را در مورد جزيه چه قبل از دوران اسلام و چه در دوران اسلامى تاييد مى كند.
گروه سنى جزيه دهندگان در عصر انوشيروان كه هم اكنون نقل كرديم (ما بين بيست تا پنجاه سال ) گواه روشنى بر اين مطلب است ، زيرا اين گروه سنى در حقيقت مربوط به كسانى بوده است كه قدرت حمل اسلحه و شركت در حفظ امنيت و استقلال كشور را داشته اند، ولى به خاطر اشتغال به كسب و كار بجاى آن جزيه مى پرداختند.
گواه ديگر اينكه در اسلام جزيه بر مسلمانان لازم نيست ، زيرا جهاد بر همه واجب است و به هنگام لزوم همگى بايد در ميدان نبرد در برابر دشمن حاضر شوند، اما چون اقليتهاى مذهبى از شركت در جهاد معافند بجاى آن بايد جزيه بپردازند، تا از اين طريق در حفظ امنيت كشور اسلامى كه در آن آسوده زندگى مى كنند سهمى داشته باشند.
و نيز معاف بودن كودكان اقليتهاى مذهبى و هم چنين زنان ، پير مردان و نابينايانشان از حكم جزيه دليل ديگرى بر اين موضوع است .
از آنچه گفته شد روشن مى شود كه جزيه تنها يك نوع كمك مالى است ، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسئوليتى كه مسلمانان به منظور تاءمين امنيت جان و مال آنها به عهده مى گيرند، پرداخت مى گردد.
بنابر اين آنها كه جزيه را يك نوع حق تسخير به حساب آورده اند، توجه به روح و فلسفه آن نداشته اند، آنها به اين حقيقت توجه نكرده اند كه اهل كتاب هنگامى كه به صورت اهل ذمه در آيند حكومت اسلامى موظف است آنان را از هر گونه تعرض و آزارى مصونيت بدهد. و با توجه به اينكه آنها در برابر پرداخت جزيه علاوه بر استفاده از مصونيت و امنيت هيچ گونه تعهدى از نظر شركت در ميدان جنگ و كليه امور دفاعى و امنيتى بر عهده ندارند، روشن مى شود كه مسئوليت آنها در برابر حكومت اسلامى به مراتب از مسلمانان كمتر است .
يعنى آنها با پرداخت مبلغ ناچيزى در سال از تمام مزاياى حكومت اسلامى استفاده مى كنند، و با مسلمانان برابر مى شوند، در حالى كه در متن حوادث و در برابر خطرات قرار ندارند.
از جمله دلايل روشنى كه اين فلسفه را تاءييد مى كند، اين است كه در عهدنامه هائى كه در دوران حكومت اسلامى ميان مسلمانان و اهل كتاب در زمينه جزيه منعقد مى شد، به اين موضوع تصريح گرديده است ، كه اهل كتاب موظفند جزيه بپردازند، و در برابر، مسلمانان موظفند امنيت آنها را تامين كنند، و حتى اگر دشمنانى از خارج به مقابله و آزار آنها برخيزند، حكومت اسلامى از آنها دفاع خواهد كرد.
اين عهد نامه ها فراوان است كه به عنوان نمونه يكى را ذيلا مى آوريم ، و آن عهدنامه اى است كه (خالد بن وليد) با مسيحيان اطراف (فرات ) منعقد كرد.
متن عهدنامه چنين است :
(هذا كتاب من خالد بن وليد لصلوبا ابن نسطونا و قومه ، انى عاهدتكم على الجزية و المنعة ، فلك الذمة و المنعة ، و ما منعناكم فلنا الجزية و الا فلا، كتب سنة اثنتى عشرة فى صفر).
(اين نامه اى است از (خالد بن وليد) به (صلوبا) (بزرگ مسيحيان ) و جمعيتش ، من با شما پيمان مى بندم بر جزيه و دفاع ، و در برابر آن شما در حمايت ما قرار داريد و ما دام كه ما از شما حمايت مى كنيم ، حق گرفتن جزيه داريم ، و الا حقى نخواهيم داشت ، اين عهدنامه در سال دوازده هجرى در ماه صفر نوشته شد).
جالب اينكه مى خوانيم هر گاه در حمايت از آنها كوتاهى مى شد، جزيه را
به آنها باز مى گرداندند، و يا اصلا از آنها نمى گرفتند!
توجه به اين نكته نيز لازم است ، كه جزيه اندازه مشخصى ندارد، و ميزان آن بستگى به توانائى جزيه دهندگان دارد، ولى آنچه از تواريخ اسلامى به دست مى آيد اين است كه غالبا مبلغ مختصرى در اين زمينه قرار داده مى شد. و اين مبلغ گاهى در حدود يك دينار در سال بيشتر نبود، و حتى گاهى در عهدنامه ها قيد مى شد كه جزيه دهندگان موظفند به مقدار توانائيشان جزيه بپردازند.
از مجموع آنچه گفته شد ايرادهاى گوناگون و سمپاشى هائى كه در زمينه اين حكم اسلامى مى شود، از ميان خواهد رفت ، و ثابت مى شود كه اين يك حكم عادلانه و منطقى است